عرشيان فرش نشين: نقدي بر كتاب آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت ائمه

مشخصات كتاب

شابك : 978-964-540-395-7

شماره كتابشناسي ملي : 2866103

عنوان و نام پديدآور : عرشيان فرش نشين: نقدي بر كتاب آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت ائمه/ محمود زماني.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1391.

مشخصات ظاهري : 172ص.

يادداشت : اين كتاب رديه اي است بر كتاب " آيه التطهير و علاقتها بعصمه الائمه " تاليف عبدالهادي حسيني.

موضوع : خاندان نبوت در قرآن

موضوع : حسيني، عبدالهادي . آية التطهير و علاقتها بعصمة الائمة -- نقد و تفسير

موضوع : تفاسير (سوره احزاب. آيه تطهير)

موضوع : عصمت

موضوع : اسلام -- دفاعيه ها و رديه ها

رده بندي ديويي : 297/18

رده بندي كنگره : BP102/654/ح46آ9084 1391

سرشناسه : زماني، محمود، 1344 -

شناسه افزوده : حسيني، عبدالهادي . آية التطهير و علاقتها بعصمة الائمة

وضعيت فهرست نويسي : فيپا

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ديباچه

الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.

تمسك به ثقلين، يعنى كتاب و عترت، از سفارش هاى مكرر رسول گرامى اسلام براى در امان ماندن از خطر گمراهى امت بوده است؛ زيرا عترت، به بيان آيه ٣٣ سوره احزاب، از هرگونه خطا و گناهى پاك و معصوم اند. بنابراين پيروان مكتب اهل بيت عليهم السلام با تمسك به قرآن، افتخار پيروى از آنان را نيز دارند. اما برخى مى خواهند تا در اين باور استوار (عصمت اهل بيت) شبهه كنند و دلايل و مدارك آن را نااستوار جلوه دهند. «طه دليمى» از كسانى است كه با نوشتن جزوه اى به نام «آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت ائمه» در اين راه گام برداشته است. محقق فاضل جناب آقاى محمود زمانى با بهره گيرى از منابع معتبر اهل سنت به دفاع از اين عقيده پرداخته و شبهات وى را پاسخ گفته است.

گروه كلام و معارف پژوهشكده حج و زيارت با تقدير از تلاش علمى ايشان، از خداوند مى طلبد اين اثر را چراغ راه حقيقت جويان قرار دهد.

انه ولى التوفيق

گروه كلام و معارف

پژوهشكده حج و زيارت

ص:12

ص:13

مقدمه

اشاره

برخى از باورهاى دينى، مانند امامت بنيادى است؛ بدين معنا كه زيربناى بسيارى از باورهاى ديگر قرار مى گيرد و ازاين رو اين مسئله همواره مورد توجه شيعه و اهل سنت بوده است. البته هر دو گروه به مسئله ضرورت امامت و رهبرى بعد از پيامبر خدا (ص) اعتقاد دارند ولى در اوصاف امام و مصداق خليفه پيامبر هم عقيده نيستند. اماميه دو صفت را براى امام شرط مى دانند: نخست آنكه امام و جانشين پيامبر بايد از گناه و خطا معصوم باشد؛ ديگر آنكه امام بايد از همه مردم در علم، ديندارى، بندگى، كرامت، شجاعت و. . . برتر باشد.(1)

از لوازم عصمت امام آن است كه بايد از سوى خداوند منصوب شود؛ زيرا تشخيص فرد معصوم بر انسان، دشوار، بلكه غير ممكن است. اما غير اماميه درباره صفات امام نظرى استوار ندارند. «قاضى عضدالدين ايجى» در اين باره مى گويد: «اكثر بر اين رأى هستند كه امام بايد فردى مجتهد، شجاع و در كشوردارى صاحب رأى باشد» . آن گاه نظر ديگرى را ياد مى كند كه معتقد است:


1- ر. ك: كشف المراد، حسن بن يوسف حلى، ص٣٩٠.

ص:14

صفات مذكور در امام شرط نيست؛ زيرا كسى را نمى توان يافت كه داراى اين صفات باشد. ازاين رو شرط قراردادن آن، كارى بيهوده است. آرى، امام بايد فردى عادل، بالغ، عاقل و مرد باشد.(1)

همان گونه كه مشاهده مى شود اختلاف بين صفاتى كه اماميه در امام شرط مى داند با آنچه ديگران در او شرط مى دانند، بسيار است. ممكن است پرسيده شود كه چرا اماميه صفات امام را چنان سخت گرفته است كه جز افراد اندك و مورد توجه خداوند، كسى نمى تواند به امامت برسد. ولى غير اماميه مسئله را آن قدر آسان گرفته است كه حتى اگر كسى بزرگ ترين گناه را مرتكب، و سپس پشيمان شود و به مرتبه اى هرچند پايين از عدالت برسد، مى تواند امام شود.

در پاسخ بايد گفت سرمنشأ اين اختلاف نداشتن تفاهم در مسئله وظايف و شئون امام است كه در مباحث آينده به آن اشاره خواهد شد.

ادله عصمت امام

اشاره

از ميان دو صفتى كه اماميه در امام شرط مى داند، صفت عصمت اهميت ويژه اى دارد. ازاين رو آنان در آثار خود به بهترين شيوه ها و با محكم ترين ادله به اثبات آن پرداخته اند. «علامه حلى» در شرح تجريد معروف به كشف المراد، پنج دليل عقلى بر لزوم عصمت امام بيان مى كند كه هر كدام به تنهايى بر اثبات اين صفت در امام كافى است.(2)


1- المواقف، عضدالدين ايجى، ج٨، ص 5٨5.
2- كشف المراد، ص٣٩٠.

ص:15

اين دليل ها نشان مى دهد كه راه اثبات عصمت امامان منحصر به دليل هاى نقلى نيست، بلكه از راه عقل نيز مى توان به عصمت امام رسيد.

آيات قرآن

اشاره

افزون بر دليل هاى عقلى به تعدادى از آيات قرآن نيز استدلال كرده اند كه مى توان از آيات زير نام برد:

1-آيه ابتلاء ابراهيم عليه السلام

« وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (بقره: ١٢4)»

و [ياد كنيد] هنگامى كه پروردگار ابراهيم، او را با دستورهايى آزمود و او به طور كامل از عهده آنها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم» . ابراهيم گفت: «از دودمان من [نيز امامانى قرار بده]» . خداوند فرمود: «پيمان من به ستمكاران نمى رسد. [مگر آنها كه شايسته اند]» .

در اين آيه پس از اينكه خداوند خطاب به حضرت ابراهيم مى فرمايد: «من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم» ، آن حضرت براى فرزندان خود نيز اين مقام را تقاضا مى كند. خداوند در پاسخ مى فرمايد: «پيمان من به ستمكاران نمى رسد» . و ستم و ظلم را مانع رسيدن به مقام امامت اعلام مى كند. خداوند در آيه ٢٢٩ سوره بقره نيز گناه را از مصاديق ستم مى شمارد و مى فرمايد: « وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ» ؛ «و هركس از حدود خدا تجاوز كند، ستمكار است» . بنابراين كسانى كه در

ص:16

زندگى خود دچار لغزش و گناه شده اند، نمى توانند به مقام امامت برسند. در نتيجه كسانى كه به اين مقام رسيده اند، اهل گناه نبوده و معصوم اند.

2-آيه تطهير

« إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» ؛ «خداوند فقط مى خواهد پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد» . (احزاب: ٣٣)

چگونگى دلالت اين آيه بر عصمت امامان به طور مشروح در بخش دوم بيان خواهد شد.

3-آيه اطاعت از اولوا الامر

« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر [خدا] و پيشوايان [معصوم] خود را» . (نساء: 5٩)

خداوند سبحان در اين آيه، كنار دعوت به اطاعت از خود و رسولش، به پيروى از اولواالامر نيز دعوت كرده است. اين دعوت به صورت مطلق است و به چيزى مقيد نشده است و نشان مى دهد كه اولواالامر معصوم اند. وگرنه لازم مى آيد خداوند به اطاعت از كفر و معصيت دعوت كند؛ درحالى كه خداوند كفر را بر بندگان خود نمى پسندد. توضيح آنكه هرگاه به اطاعت مطلق از كسى فرمان داده شود، معنايش اين است كه بايد در همه زمان ها و حالت ها از او فرمان برد. حتى در حالتى كه فرد كافر يا فاسق باشد. همچنين اگر در حالتى كه عادل است گناه كوچكى كند، بايد براى پيروى از او، آن گناه را انجام داد! درحالى كه خداوند پاك و منزه است از

ص:17

اينكه به اطاعت از كافر و گنهكار فرمان دهد، يا از ديگران بخواهد براى پيروى از عادل، گناه كوچك انجام دهند. خداوند به صراحت مى فرمايد: « لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ» ؛ «و هرگز ناسپاسى را براى بندگانش نمى پسندد» . (زمر: ٧) اگر در آيه 5٩ سوره نساء به اطاعت مطلق از اولواالامر فرمان مى دهد، معلوم مى شود اولواالامر نه اهل كفرند و نه اهل گناه؛ نه گناه بزرگ مرتكب مى شوند و نه گناه كوچك، و اين همان عصمت است.(1)

سخنان پيامبر (ص)

افزون بر آيات، سخنان پيامبر اكرم (ص) نيز گواه بر عصمت امامان است. اين سخنان را در مباحث آينده به طور مشروح بيان خواهيم كرد و نشان خواهيم داد كه حضرت در زمان هاى مختلف با شيوه هاى گوناگون به بيان عصمت امامان پرداخته است.

دليل هاى اماميه بر عصمت امامان بسيار است و بدين موارد ذكر شده محدود نمى شود. علامه حلى با تلاشى بى نظير در كتاب «اَلْفَين» بيش از هزار دليل عقلى و نقلى درباره موضوع امامت و لزوم عصمت آن، آورده است. برخى از اين دليل ها را مخالفان نقد كرده اند. البته علماى اماميه نيز پاسخ آنان را داده اند.

شبهه افكنى وهابيان

وهابيان كه با افكار و عقايد خاص خود، فرقه جديدى را ميان مسلمانان پديد آورده اند و در سال هاى اخير بيشترين تلاش خود را براى


1- ر. ك: محاضرات فى الالهيات، جعفر سبحانى، ص٣٧٠

ص:18

شبهه افكنى و زير سؤال بردن عقايد شيعه به كار برده اند. ازاين رو آنان كتاب هايى را به زبان فارسى منتشر مى سازند و رايگان بين شيعيان فارسى زبانى كه به زيارت خانه خدا و بارگاه ملكوتى پيامبر مى روند، توزيع مى كنند. گويا اين فرقه، صلاح خود را در تضعيف باورهاى ميهمانان خداى رحمان مى بيند.

باور به عصمت امامان عليهم السلام نيز از اين تهاجم به دور نمانده است. اخيراً كتاب «آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت ائمه» ميان زائران در مدينةالنبى (ص) توزيع شده است. مؤلف اين كتاب طبق ترجمه فارسى آن، فردى به نام «طه دليمى» معرفى شده، اما نام نويسنده در متن عربى «عبدالهادى حسينى» ذكر شده است. (1)اين از ابهام هايى است كه در اين كتاب وجود دارد كه نويسنده را در متن عربى به نام فردى و در ترجمه به نام فردى ديگر معرفى كرده است.

نويسنده در اين كتاب يكى از دلايل اماميه بر عصمت امامان، يعنى آيه تطهير را نقد مى كند و شبهات و ايرادهايى را بر آن وارد مى سازد.

روش نويسنده و نقد آن

نويسنده، آيه تطهير را به گونه اى تبيين و تفسير مى كند كه همسران پيامبر (ص) را نيز شامل شود و از آن نتيجه كلامى گرفته است كه ائمه عليهم السلام معصوم نيستند. روش نويسنده در تفسير آيه، استفاده از گفتار اهل لغت و سياق آياتى است كه آيه تطهير ميان آنها قرار گرفته است و روش وى در


1- آية التطهير و علاقتها بعصمة الائمة، دكتر عبدالهادى حسينى.

ص:19

بحث كلامى، نقد تنها يك دليل از ادله شيعه بر عصمت امامان است.

اين روش در تبيين و تفسير آيات، روش كاملى نيست؛ زيرا در تبيين و تفسير آيات افزون بر گفتار اهل لغت و سياق آيات، بايد به دو امر ديگر نيز توجه كرد و از نقش مؤثر آنها در روشن شدن معناى آيات غافل نشد؛ يكى سبب نزول آيات است و ديگرى سخنان مبارك پيامبر اكرم (ص) .

سبب نزول آيات، از امورى است كه به فهم معانى آيات كمك زيادى مى كند و مفسران در تفسير و تبيين آيات از آن بهره مى جويند. طه دليمى به سبب نزول آيه تطهير و سبب نزول آياتى كه آيه تطهير در آن واقع شده است، توجهى نكرده است. سبب نزول آيه تطهير، جريان كساء است كه حديث معروف كساء آن را بيان مى كند. محدثان و مفسران در تفاسير خود با سندهاى مختلف اين حديث را در ذيل آيه نقل كرده اند.(1)«طبرى» در «جامع البيان» (2)و «سيوطى» در «الدرالمنثور» (3)هر كدام با بيش از ده روايت اين واقعه را سبب نزول آيه دانسته اند. دليمى اين حديث را فقط شبهه اى مى داند كه شيعه براى عقيده خود به آن تمسك كرده است. او بدون توجه به سبب نزول آيه، به تفسير آيه پرداخته است.

همچنين سخنان پيامبر اكرم (ص) از امورى است كه در تبيين معانى آيات، نقش مهمى را ايفا مى كند. قرآن كريم يكى از اهداف فرستادن وحى را روشن ساختن موارد اختلاف بين مؤمنان معرفى مى كند.


1- بخشى از اين روايات در بخش دوم نقل شده است.
2- ر. ك: جامع البيان عن تأويل آى القرآن، طبرى، ج ٢٠، صص ٢64 - ٢6٧.
3- ر. ك: الدرالمنثور، سيوطى، ج6، صص 6٠٣ - 6٠٧.

ص:20

خداوند خطاب به پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد:

« وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فيهِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُومِنُونَ (نحل: 64)»

ما اين كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف دارند، براى آنها روشن كنى و [اين قرآن] مايه هدايت و رحمت است براى قومى كه ايمان مى آورند.

اگر كلام پيامبر اختلافات بين مؤمنان را حل مى سازد، بدون ترديد كلام آن حضرت نيز اختلافات آنان را در معنا و محتواى آيات قرآن كه همان وحى است، حل مى كند. افزون بر اين، قرآن كريم پيامبر اكرم (ص) را روشنگر وحى معرفى مى كند و مى فرمايد:

« وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» (نحل: 44)

و بر تو نيز قرآن را نازل كرديم تا آنچه را كه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى.

در خصوص آيه تطهير چندين روايت از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است كه حضرت به معرفى اهل بيت پرداخته و آنان را مشخص فرموده است. اين روايات را مفسران بزرگ اهل سنت، چون طبرى(1)، سيوطى(2)و ديگران در ذيل آيه نقل كرده اند. ولى دليمى به اين روايات توجهى نكرده است. بنابراين روش وى در تفسير و تبيين آيه، روش ناقصى است و از همه امورى كه در تفسير آيه نقش دارد استفاده نشده است. روش وى در بحث كلامى نيز روش صحيح نيست.


1- ر. ك: جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج ٢٠، صص ٢64 - ٢6٧.
2- ر. ك: الدرالمنثور، ج 6، صص 6٠٣ - 6٠٧.

ص:21

نويسنده با زير سؤال بردن استدلال به آيه تطهير، چه هدفى را دنبال كرده است؟ آيا هدف وى اين است كه با نقد اين استدلال، عقيده اماميه به عصمت را بدون دليل جلوه دهد يا مى خواهد ثابت كند عصمت امامان پشتوانه قرآنى ندارد؟ اگر مقصود وى اين است كه عقيده به عصمت را بدون دليل جلوه دهد، روشن است كه اين اعتقاد از عقايد ممتازى است كه ادله و شواهد فراوان دارد و نمى توان با نقد تنها يكى از دلايل، اين عقيده را رد كرد؛ هر چند نويسنده در نقد اين دليل هم ناكام مانده است؛ زيرا اگر مقصود نويسنده اين است كه هيچ كدام از آيات قرآن، عصمت امامان را نمى رساند، روشن است كه استدلال اماميه به آيه تطهير منحصر نيست و آيه هاى ديگرى نيز وجود دارند كه مانند آيه تطهير اين عقيده را ثابت مى كنند. البته در مباحث آينده روشن خواهد شد كه استدلال به آيه تطهير براى اثبات عصمت امامان، استدلال قوى و محكمى است و هيچ يك از نقدهاى نويسنده بر آن وارد نيست.

روش نقد كتاب

در نقد و بررسى اين كتاب كوشيده ايم با استفاده از منابع اهل سنت و احاديث پيامبر (ص) ، به تبيين مراد آيه بپردازيم تا غبار شك و ترديد از آن زدوده، و حقيقت بر همه، به ويژه حق جويان آشكار شود. همچنين كوشيده ايم كه شبهه هاى مطرح شده را، دور از هرگونه تعصب، به شيوه منطقى و استدلالى پاسخ گوييم. ازاين رو در ابتداى هر بحث و گفت وگويى، نخست سخن نويسنده را نقل كرده، و در صورت نياز به سخنان و شبهات وى، صورت منطقى داده و سپس به نقد آن پرداخته ايم.

ص:22

اين روش افزون بر اينكه لغزش هاى نويسنده را روشن مى سازد، قدرت و توانايى داورى خواننده را نيز افزايش مى دهد.

شبهاتى كه نويسنده بر استدلال به آيه تطهير بيان كرده، داراى دو محور است: در محور نخست، آيه تطهير را دليلِ يك باور مى داند، درحالى كه آيه شرايط لازم براى دليل بودن يك باور را ندارد؛ در محور دوم، دلالت آيه را بر عصمت اهل بيت مورد ترديد قرار مى دهد و ادعا مى كند كه آيه بر عصمت آنان دلالت ندارد.

ازاين رو لازم است قبل از بررسى شبهات نويسنده در محور دوم، استدلال اماميه را بيان كنيم تا روشن شود آيا شبهات نويسنده وارد است يا نه. بر اين اساس كتاب حاضر در سه فصل تنظيم شده است: در فصل اول، مقدمه نويسنده و شبهات محور نخست بررسى مى شود؛ در فصل دوم به كيفيت استدلال اماميه به آيه تطهير پرداخته مى شود و در فصل سوم به شبهات نويسنده در محور دوم پاسخ داده مى شود.

ص:23

فصل اول: آيه تطهير، دليل عصمت ائمه عليهم السلام

شبهه: دليل فقط بايد از قرآن باشد

اشاره

نويسنده پس از بيان اين نكته كه خداوند هدايت را فقط در قرآن قرار داده است، مى نويسد: «بايد دلايل، به ويژه در اصول عقايد، آيات قرآن باشد و اين آيات بر معناى مورد نظر به وضوح دلالت كند» . وى در تأييد نظر خود به دو آيه و روايتى از اميرمؤمنان على عليه السلام استناد مى كند؛ از آيات قرآن به آيه « ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقينَ» ؛ «آن كتاب باعظمتى است كه شك در آن راه ندارد و مايه هدايت پرهيزكاران است» . (بقره:٢) و آيه « قُلْ إِنَّ هُدَى اللهِ هُوَ الْهُدى» ؛ «بگو: هدايت واقعى، هدايت خداست» . (بقره:120) ، و از سخنان حضرت امير به اين سخن استناد كرده است كه فرمود:

مَنِ الْتَمَسَ الهُدى فِى غَيرِه اَضلَّه اللهُ.(1)

هركس هدايت را در غير قرآن جست وجو كند، خداوند او را گمراه مى سازد.


1- هرچند نويسنده اين حديث را به اميرمؤمنان عليه السلام استناد مى دهد، ولى آن حضرت اين سخن را از پيامبر اكرم ص ، و پيامبر اكرم از جبرئيل نقل مى كند. ر. ك: بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، ج ٨٩، ص ٢5.

ص:24

پاسخ اول

بدون ترديد قرآن كريم منبع هدايت است. اين نكته از آيات فراوانى استفاده مى شود و حتى دلالت برخى از آنها روشن تر از دلالت دو آيه اى است كه نويسنده به آن استناد كرده است؛ براى نمونه خداوند مى فرمايد:

« ذلِكَ هُدَى اللهِ يَهْدي بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ ( زمر: ٢٣)»

اين هدايت الهى است كه هركس را بخواهد با آن راهنمايى مى كند و هركس را خداوند گمراه سازد، هيچ راهنمايى براى او نخواهد بود.

خداوند هدايت را تنها در كتاب خود مى داند و سرپيچى از آن را به گمراهى توصيف مى كند. لكن بايد پيروى از قرآن كريم در تمام ابعاد آن باشد؛ يعنى انسان بايد از آنچه قرآن، آن را عامل گمراهى مى داند، دورى كند و از آنچه مايه هدايت معرفى مى كند، پيروى نمايد. خداوند متعال، شيطان و خواهش هاى نفسانى انسان را عامل گمراهى معرفى مى كند و مى فرمايد: « وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ» ؛ «و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد» . (انعام: ١4٢) و در آيه ديگرى از اين سوره مى فرمايد:

« قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدينَ» (انعام:56)

بگو از هوى و هوس هاى شما پيروى نمى كنم. اگر چنين كنم، گمراه شده ام و از هدايت يافتگان نخواهم بود.

خداوند در سوره نجم، هرگونه پيروى پيامبر از خواهش هاى نفسانى

ص:25

مردود دانسته، و گفتار آن حضرت را جز وحى ندانسته است:

« وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى» ( نجم: ٣ و 4)

و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد. آنچه مى گويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده، نيست.

خداوند پيروى از گفتار و رفتار پيامبر (ص) را مايه هدايت معرفى مى كند و مى فرمايد:

« فَآمِنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ الَّذي يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ كَلِماتِهِ وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ (اعراف: ١5٨)»

پس ايمان بياوريد به خدا و فرستاده اش؛ آن پيامبر درس نخوانده اى كه به خدا و سخنانش ايمان دارد و از او پيروى كنيد تا هدايت يابيد.

همچنين پيامبر خود را الگوى زيبايى براى رهپويان راه هدايت معرفى مى كند و مى فرمايد: « لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» ؛ «به يقين براى شما در زندگى پيامبر خدا سرمشق نيكويى بود» . (احزاب:٢١)

همچنين به صراحت هدايت را به رسول خدا نسبت مى دهد و مى فرمايد: « وَ إِنَّكَ لَتَهْدي إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ» ؛ «و به يقين تو به سوى راه راست هدايت مى كنى» . (شورى: 5٢)

از مجموع اين آيه ها چنين استفاده مى شود: همان گونه كه قرآن كتاب هدايت است و سرپيچى از آن جز گمراهى به همراه ندارد، رفتار و گفتار پيامبر (ص) نيز هدايت است و سرپيچى از آن جز گمراهى به دنبال ندارد. بنابراين همان طور كه قرآن مى تواند در اصول و فروع دين دليل و مستند باشد، گفتار و رفتار پيامبر (ص) نيز مى تواند در هر دو مستند و دليل باشد.

ص:26

در غير اين صورت، محدود ساختن دليل و هدايت در آيات قرآن باعث مى شود بسيارى از اصول و فروع دين، گمراهى باشد؛ براى مثال دو ركعتى بودن نماز صبح و چهار ركعتى بودن نماز ظهر، عصر و عشا و سه ركعتى بودن نماز مغرب بايد به تعبير نويسنده گمراهى باشد؛ زيرا هيچ يك از آنها در آيات قرآن ذكر نشده اند. درحالى كه تاكنون كسى چنين نگفته است. بنابراين سخنان پيامبر مى تواند همانند آيات قرآن دليل و مستند باشد؛ هم در اصول و هم در فروع. بنابراين در مسئله عصمت ائمه عليهم السلام، هم آيه هاى قرآنى و هم سخنان پيامبر مى توانند دليل معصوم بودن آنان از گناه باشد. در نتيجه سخن نويسنده كه اظهار داشته است: «بايد دلايل، به ويژه در اصول عقايد، آيات قرآن باشد» ، سخنى بى اساس است.

پاسخ دوم

اثبات برخى از اصول عقايد با قرآن ممكن نيست و استدلال به آيات قرآن براى اثبات آنها موجب دور خواهد شد. عقيده اى مهم تر از عقيده به وجود خداى سبحان و صفات او وجود ندارد. براى اثبات وجود خدا ممكن نيست به آيات قرآن استدلال كرد؛ زيرا براى اينكه بتوان از آيات قرآن به منزله دليل براى عقايد استفاده كرد، بايد ابتدا وجود خدا را ثابت كرد و آن گاه ثابت كرد قرآن كتاب اوست. بنابراين اگر بخواهيم وجود خدا را با آيات قرآن ثابت كنيم، لازم مى آيد با يك واسطه وجود خدا را با وجود خدا ثابت كنيم كه اين توقف شىء بر خودش خواهد بود كه در

اصطلاح به آن دور گويند.

ص:27

دورى بودن استدلال به آيات قرآن اختصاص به اثبات وجود خدا ندارد، بلكه شامل برخى از اصول عقايد ديگر، مانند نبوت نيز مى شود. همان گونه كه نمى توان وجود خدا و صفات او را با آيات قرآن اثبات كرد، نمى توان اصل نبوت را با آيات قرآن اثبات نمود؛ زيرا هنگامى آيات قرآن مى تواند دليل باشد كه ثابت شود پيامبر اكرم (ص) رسول خداست و قرآن، كتاب اوست. پس نخست بايد نبوت پيامبر را ثابت كرد تا ثابت شود اين كتاب، كتاب آسمانى اوست. اگر بخواهيم نبوت آن حضرت را با آيات قرآن ثابت كنيم، لازم مى آيد با يك واسطه، نبوت آن حضرت را با نبوت آن حضرت ثابت كنيم و اين دور خواهد بود.

پاسخ سوم

ادله اثبات اصول عقايد يكسان نيستند، بلكه بر سه دسته اند:

١. راه اثبات برخى از اصول عقايد، فقط دليل عقلى است؛ زيرا با توضيحى كه در پاسخ دوم گذشت، از راه دليل نقلى نمى توان به اثبات آنها پرداخت. عقيده به وجود خداى متعال و صفات او، عقيده به اصل نبوت كه در اصطلاح به آن نبوت عامه گويند و عقيده به نبوت پيامبر اكرم (ص) كه در اصطلاح به آن نبوت خاصه گويند، از اين دسته اند.

٢. راه اثبات برخى از اصول عقايد، فقط دليل نقلى، يعنى قرآن كريم و سخنان پيامبر اكرم (ص) است. عقيده به جزئيات معاد، عقيده به آنچه در قبر، عالم برزخ و عالم قيامت بر انسان مى گذرد و عقيده به آنچه درباره بهشت و بهشتيان يا جهنم و جهنميان رسيده است، همه از اين دسته اند.

اين عقايد را نمى توان با دليل عقلى ثابت كرد؛ زيرا عقل به سوى آنها

ص:28

راهى ندارد و تنها مى توان از راه آيات قرآن و سخنان پيامبر (ص) به آنها دست يافت و معتقد شد.

٣. راه اثبات دسته اى از اصول عقايد، هم دليل عقلى است و هم دليل نقلى. عقيده به اصل معاد و كليات آن و عقيده به امام و صفات آن، از اين دسته اند. هرچند عقيده به جزئيات معاد از راه عقل امكان پذير نيست، اما اصل وجود معاد و مؤاخذه و پاداش انسان ها بعد از مرگ و همچنين ضرورت امامت و صفات امام، به ويژه عصمت، از امورى است كه افزون بر دليل نقلى، از راه عقل نيز مى توان به آنها رسيد.

پاسخ چهارم

نويسنده در مقدمه خود به نكته ديگرى اشاره مى كند و مى گويد كه عصمت ائمه در نظر شيعه، جزو اصول دين است. آرى، امامت و اوصاف امام، از جمله وصف عصمت، جزو اصول مذهب اماميه است. هرچند نويسنده به امامت، آن گونه كه اماميه بدان باور دارد معتقد نيست، ولى خلافت پس از پيامبر اكرم (ص) و اوصاف خليفه از مسائلى است كه بايد هر مسلمانى، از جمله نويسنده، بدان معتقد باشد. هر مسلمانى بايد بداند خليفه بعد از پيامبر كيست و چه اوصافى دارد. حال سؤال اين است كه آيا مسئله امامت و خلافت بعد از پيامبر اكرم (ص) ، از مسائل اساسى است يا نه؟ بدون ترديد مسئله تبيين وحى و رهبرى امت اسلام بعد از پيامبراكرم از مسائل اساسى است.

براى جست وجوى راه هدايت در اين مسائل، به اعتراف نويسنده،

بايد سراغ قرآن رفت، قرآن در اين زمينه يا سكوت كرده، يا

ص:29

راهنمايى هاى لازم را نشان داده است. سكوت قرآن را نمى توان پذيرفت؛ زيرا قرآن، كتاب هدايت است. پس بايد راهنمايى هاى لازم را ارائه كرده باشد. شيعه در مسئله امامت امامان و عصمت آنان به چندين آيه از آيات قرآن استناد مى كند. دليل نويسنده بر امام نبودن امامان و خلفاى بعد از پيامبر اكرم (ص) ، چيست؟ اگر دليل وى آيه اى از آيات قرآن، يا سخنى از سخنان پيامبر اكرم است، نشان دهد و اگر غير از آن است، به بيان خود وى، جست وجوى هدايت در غير قرآن خواهد بود كه گمراهى و ضلالت است.

شبهه: آيه تطهير، آيه كامل نيست

اشاره

نويسنده پس از مقدمه مبحثى را با عنوان «آيه تطهير» مطرح مى كند و مى گويد: «اين آيه، آيه كامل نيست، بلكه قسمت آخر آيه اى است كه در آغاز آن همسران پيامبر مورد خطاب قرار گرفته اند» . او آيه را به طور كامل ذكر مى كند و مى افزايد: «نامگذارى اين قسمت آيه از سوى مخالفان به آيه تطهير، فريب و دروغ است؛ چون آيه كامل نيست، بلكه بخشى از يك آيه است» .

پاسخ

در اينكه آيه تطهير، بخش پايانى آيه ٣٣ سوره احزاب است، ترديدى نيست. اين آيه بدين صورت است:

« وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ»

« الصَّلاةَ وَ آتينَ الزَّكاةَ وَأَطِعْنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ»

ص:30

« عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً (احزاب: ٣٣)»

و در خانه هاى خود بمانيد و همچون دوران جاهليت نخستين [در ميان مردم] ظاهر نشويد و نماز را بر پا داريد و زكات را بپردازيد و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد. خداوند فقط مى خواهد پليدى و [گناه] را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.

اما آيا شيعه آن را به تعبير نويسنده: «به دروغ و فريب» ، آيه ناميده است يا اينكه به كاربردن واژه «آيه» در مورد اين قسمت از آيه، ريشه در زمان پيامبر اكرم (ص) دارد؟ قبل از پاسخ به اين سؤال درباره، كلمه «آيه» به فرهنگِ واژه هاى قرآن رجوع مى كنيم تا روشن شود اين واژه در چه مواردى به كار رفته است. با مراجعه به فرهنگ هاى واژه شناسى كلمات قرآن، روشن مى شود كه كلمه «آيه» از ابتدا به دو معنا استعمال شده است؛ يكى آنكه به هر بخشى از سوره كه با ارقام عددى از يكديگر جدا شده، آيه گفته مى شود. ديگر آنكه به هر جمله اى از جمله هاى قرآن كه بر حكمى دلالت كند نيز آيه گفته مى شود. «راغب اصفهانى» در كتاب «مفردات الفاظ قرآن» در معناى آيه چنين مى گويد:

به هر جمله اى از قرآن كه بر حكمى دلالت كند آيه گفته مى شود؛ خواه آن جمله سوره باشد و خواه فصل يا فصولى از يك سوره، و به هر كلامى از قرآن نيز كه با فصل لفظى جدا مى گردد نيز آيه گفته مى شود و بر اين اساس، آيات سوره هاى قرآن، شمارش

مى شود.(1)


1- مفردات الفاظ القرآن، محمدحسين راغب اصفهانى، ص ١٠١.

ص:31

چنان كه مشاهده مى شود راغب دو كاربرد براى اين واژه ذكر مى كند؛ در كاربرد اول معيار استعمال واژه «آيه» آن است كه جمله اى از جمله هاى قرآن باشد كه بر حكمى دلالت كند؛ خواه آن جمله يك سوره باشد، خواه يك آيه و حتى بخشى از يك آيه. ولى در كاربرد دوم معيار همان چيزى است كه هم اكنون در قرآن مشاهده مى شود كه قسمت هاى قرآن با رقم هاى عددى از هم جدا شده است و به هر قسمتى آيه گفته مى شود. بنابراين آن قسمت از آيه ٣٣ سوره احزاب كه به آيه تطهير معروف شده است، هرچند بر اساس كاربرد دوم، آيه كامل نيست، ولى بر اساس كاربرد اول، مى توان درباره آن واژه آيه را به كار برد.

با مراجعه به احاديث پيامبر اكرم (ص) روشن مى شود كه آن حضرت اين واژه را درباره آيه تطهير استعمال كرده است؛ براى نمونه روايتى كه سيوطى و ديگران نقل كرده اند، گواه بر اين مطلب است. سيوطى مى گويد كه ابن جرير، ابن ابى حاتم و طبرانى از ابوسعيد خدرى نقل مى كنند كه آن حضرت فرمود:

نُزِلَتْ هَذه الآيةُ في خَمسةٍ فيَّ وَ في عليٍّ وَ فاطمَةَ وَحسنٍ وَحُسينٍ «إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .(1)

اين آيه در شأن پنج تن نازل شد: در شأن من، على، فاطمه، حسن و حسين « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ»

« تَطْهِيراً» .

پيامبر اكرم (ص) در اين روايت واژه آيه را درباره آيه تطهير به كار برده


1- الدرالمنثور، ج 6، ص 6٠5.

ص:32

است. با مراجعه به ديگر احاديث روشن مى شود چنين كاربردى، رايج بوده است؛ براى نمونه به ذكر دو روايت بسنده مى كنيم:

١. حاكم در مستدرك در تفسير سوره احزاب به اسناد خود از ام سلمه، يكى از زنان پيامبر (ص) ، نقل مى كند كه وى چنين گفت: «

فِى بَيتى نُزلتْ هذهِ الآيةُ »(1)؛ «اين آيه در خانه من نازل شد» : « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .

٢. سيوطى در الدرالمنثور از واثلة بن أسقع چنين روايت مى كند:

جاءَ رَسولُ الله (ص) إلى فاطمة وَمعه حَسنٌ وَحُسينٌ وَعَلىٌّ حَتى دَخَلَ فَأدنى عَليّاً وَ فاطمةَ فَاَجلَسَهما بَينَ يَديهِ وَأجلَسَ حَسناً وَحُسيناً كُلَّ واحدٍ مِنهما عَلَى فَخذِه ثُمَّ لَفَّ عَليهِم ثَوبَه وأنا مُستدبِرهُم ثُمَّ تلا هذهِ الآيةَ « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»(2)

رسول خدا [ (ص) ] به سمت فاطمه آمد درحالى كه با آن حضرت، حسن، حسين و على بودند تا اينكه داخل شدند. آن گاه على و فاطمه را به خود نزديك كرد و آنها را روبه روى خود نشاند و حسن و حسين را روى پاى خود نشاند. سپس لباس خود را روى آنان كشيد درحالى كه من [واثلة بن إسقع، راوى حديث] پشت سر

آنها بودم و اين آيه را تلاوت فرمود: « إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا» .


1- المستدرك على الصحيحين، حاكم النيشابورى، ج٢، ص 45١.
2- الدرالمنثور، ج 6، ص 6٠5.

ص:33

در اين دو روايت واژه آيه درباره آيه تطهير به كار رفته است؛ يكى از سوى ام سلمه و ديگرى از سوى واثلة بن اسقع. روايات ديگرى نيز وجود دارد كه به همين صورت، واژه آيه درباره اين قسمت از آيه استعمال شده است.

شبهه: آيه تطهير دليل بر عصمت نيست!

اشاره

نويسنده پس از ذكر اين نكته كه آيه تطهير قوى ترين دليل شيعيان بر اثبات عصمت ائمه است، به نقد آن مى پردازد و مى گويد: «آيه تطهير نمى تواند دليل بر عصمت آنان باشد» . وى در توضيح آن مى افزايد:

براى اثبات قضاياى بزرگ اعتقادى و امور اساسى و مهم دين، بايد دلايلى قطعى و صريح از قرآن كه به طور قطع بر مفهوم مورد نظر دلالت دارند، ارائه داد. آيه تطهير به صراحت بر معصوم بودن هيچ كس دلالت نمى كند؛ چه رسد به اينكه بر عصمت افراد معينى دلالت كند.

پاسخ

اشاره

براى بررسى اين ادعاى نويسنده، لازم است دليل آن را بررسى كنيم. اين دليل از سه مقدمه تشكيل شده است. ما ابتدا اين سه مقدمه را بازگو مى كنيم. سپس به نقد و بررسى هر كدام مى پردازيم. اين سه مقدمه از اين قرارند:

١. بايد دليل اثبات گزاره هاى بزرگ اعتقادى، از آيات قرآن باشد و

دلالت آيات نيز بر مفهوم مورد نظر، صريح و قطعى باشد؛

٢. عصمت ائمه از ديدگاه شيعه اماميه، از ضروريات دينى و از

ص:34

گزاره هاى بزرگ اعتقادى است؛

٣. آيه تطهير به صراحت بر معصوم بودن هيچ كس دلالت نمى كند، چه رسد به اينكه بر عصمت افراد معينى دلالت كند.

بررسى مقدمه نخست

نويسنده در مقدمه نخست، دو ويژگى براى دليلى ذكر مى كند كه اثبات گزاره هاى بزرگ اعتقادى را بر عهده دارد؛ يكى اينكه دليل بايد از آيات قرآن باشد و ديگر اينكه آيات بر مفهوم مورد نظر به صراحت دلالت كند و دلالت قطعى باشد. لكن وى هيچ توضيح و دليلى ارائه نكرده است كه چرا بايد دليل گزاره هاى بزرگ اعتقادى از آيات قرآن باشد. صرف اينكه مسئله اى، از گزاره هاى بزرگ اعتقادى است، دليل بر اين نمى شود كه بايد با آيات قرآن اثبات شود، بلكه همان گونه كه در مقدمه گذشت، برخى از گزاره هاى اعتقادى را ابتدا نمى توان با آيات قرآن ثابت كرد. آيا گزاره اى مهم تر از گزاره اثبات خداوند وجود دارد؟ چگونه مى توان براى كسى كه به چنين گزاره اى عقيده ندارد و كافر است، خداوند را با آيات قرآن ثابت كرد و وى را به خداپرستى دعوت كرد. آيا به صرف ارائه آيه اى كه بر وجود خدا و توحيد دلالت قطعى دارد، آن كافر به اين گزاره اعتقادى اساسى، دعوت خواهد شد؟ يا بايد براى اين منظور ابتدا با دليل عقلى كه

قرآن آن را «حكمت» ناميده است(1)، اصل وجود خدا، و آن گاه توحيد و


1- « ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن» ؛ «با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن» . نحل: ١٢5

ص:35

ساير اوصاف او را اثبات كرد. همچنين با همين شيوه نبوت عامه و نبوت خاصه پيامبر اكرم (ص) را ثابت كرد. هنگامى كه نبوت پيامبر (ص) و اينكه كتاب آن حضرت، قرآن است، ثابت شد، از آن پس مى توان در اقامه دليل بر گزاره هاى اعتقادى، از آيات قرآن نيز بهره گرفت.

بنابراين براى بهره گيرى از آيات قرآن در اثبات گزاره هاى اعتقادى، چندين گزاره اعتقادى مهم وجود دارد كه تنها راه اثبات آنها دليل عقلى است. آرى، خداوند در قرآن كريم در دعوت به توحيد و خداپرستى و ساير گزاره هاى اعتقادى كه به آنها اشاره شد، دليل هاى عقلى به كار مى برد و به پيامبر خود نيز آموزش مى دهد كه چگونه با استفاده از اين دليل ها، غير مؤمنان را به توحيد و ساير گزاره هاى اعتقادى دعوت كند؛ براى نمونه در دعوت به توحيد در خالقيت، به پيامبر خود مى فرمايد: « قُلِ اللهُ خالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» ؛ «بگو خدا آفريننده همه چيز است و اوست يكتا و حاكم بر همه چيز» . (رعد:١6)

اين آيه داراى يك دليل عقلى است: موجودى كه آفريدگار تمام موجودات باشد، فقط يكى است و نمى تواند دو موجود چنين وصفى را داشته باشند؛ زيرا اگر دو موجود چنين وصفى را داشته باشند، معلوم مى شود كه هر كدام به تنهايى آفريدگار تمام موجودات نيستند. بلكه آفريدگار بخشى از آنهايند. به ديگر سخن اگر موجودى آفريننده تمام موجودات شد، ديگر موجودى باقى نمى ماند تا آفريننده دوم، آن را بيافريند. پس اگر موجودى باقى مانده است تا آفريدگار دوم آن را بيافريند، معلوم مى شود آفريدگار اول آفريننده همه موجودات نبوده

ص:36

است. ولى خداوند، آفريدگار همه موجودات است. بنابراين او آفريدگار يكتا و بى همتاست.

البته آيات فراوانى از قرآن داراى استدلال هاى عقلى اند كه ما براى رعايت اختصار به ذكر همين آيه بسنده مى كنيم.

ويژگى ديگرى كه نويسنده در مقدمه نخست ذكر مى كند، اين است كه «بايد دلالت آيات بر مفهوم مورد نظر، قطعى باشد» . وى براى توضيح به چند گزاره اشاره مى كند كه آيات قرآن بر آنها دلالت مى كنند؛ براى توحيد به آيه: « اللهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ» ؛ «معبودى جز خداوند يگانه زنده و پاينده نيست» . (آل عمران:٢) ، براى اثبات نبوت پيامبر اكرم (ص) به آيه كريمه « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ. . .» ؛ «محمد فرستاده خداست. . .» . (فتح: 29) و بر وجوب نماز به آيه « وَأَقيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعينَ» ؛ «و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و همراه ركوع كنندگان ركوع كنيد» . (بقره: 4٣) اشاره كرده است و اظهار داشته است دلالت اين آيات بر گزاره هاى مربوط، دلالت صريح و قطعى است. سپس براى اثبات اينكه چرا بايد دلالت آيات بر مفهوم مورد نظر قطعى باشد، به اين نكته استناد مى كند كه اگر امور مهم و اساسى دين به وسيله دليل هاى غير قطعى و غير صريح اثبات شوند، به اساس دين ترديد مى شود و قرآن به صراحت از آن نهى كرده، مى فرمايد:

« هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ (آل عمران:٧)»

او كسى است كه اين كتاب آسمانى را بر تو نازل كرد كه بخشى از آن، آيات محكم (صريح و روشن) است كه اساس اين كتاب است

ص:37

[و هرگونه پيچيدگى در آيات ديگر، با مراجعه به اينها برطرف مى شود) . و بخشى ديگر «متشابه» [و پيچيده] است. اما آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال آيات متشابه اند.

خداوند متعال براى اقامه دين خود آيات واضح و روشن را شرط قرار داده است و كسانى را كه به آيات متشابه تكيه مى كنند؛ چنين توصيف مى فرمايد:

« فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» (آل عمران: ٧)

به دنبال آيات متشابه اند تا فتنه انگيزى كنند [و مردم را گمراه سازند].

و در جاى ديگر مى فرمايد:

« وَ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْني مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً (نجم:٢٨)»

آنها هرگز در اين باره دانشى ندارند، تنها از گمان بى پايه پيروى مى كنند با اينكه «گمان» ، هرگز [انسان] را از حق بى نياز نمى كند.

در اينكه بايد دلالت دليل بر مقصود، صريح و قطعى باشد، ترديدى نيست؛ خواه دليل، آيه اى از قرآن باشد يا سخنى از رسول خدا (ص) ؛ زيرا با وجود احتمال ديگرى در دليل، مقصود اثبات نمى شود. ولى سؤال اين است كه آيا نويسنده و همفكران وى اين ويژگى را در استدلال هايشان رعايت مى كنند؟ با مراجعه به كتاب هاى كلامى آنان مشاهده مى شود آنان برخى عقايد خود را در صفات خداوند بر آيات متشابه بنا ساخته اند؛ براى نمونه «ابن تيميه» ، كه نويسنده از پيروان اوست، درباره خداى سبحان معتقد است كه او مانند آفريده هاى جسمانى خود داراى دست و

ص:38

صورت است (1)، و دليل آن را آياتى از قرآن قرار داده است كه به تصريح بزرگان اهل سنت، نظير جلال الدين سيوطى (2)، فخر رازى(3)و ديگران، از آيات متشابه است؛ مانند آيه « وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ» ؛ «و تنها ذات صاحب جلال و گرامى پروردگارت باقى مى ماند» . (الرحمن:٢٧) و آيه « بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتان» ؛ «بلكه هر دو دست [قدرت] او گشاده است» . (مائده: 64) در آيه نخست واژه «وجه» و در آيه دوم واژه «يداه» از واژه هاى متشابه است.

وهابيان، كه نويسنده نيز از گروه ياد شده است، وجه را به معناى صورت و يد را به معناى دست پنداشته اند و بر اين اساس معتقد شده اند كه خداوند داراى دست و صورت است. اين در حالى است كه «عدليه» ، از جمله اماميه و حتى برخى از محققان سنى، از جمله فخر رازى، با استناد به آيات محكمى چون آيه « لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء» ؛ «هيچ چيز همانند او نيست» . (شورى: ١١) خداوند سبحان را منزه از آن دانسته اند كه مانند آفريده هاى جسمانى خود، داراى دست و صورت باشد. بدون ترديد هيچ گزاره اى مهم تر و اساسى تر از گزاره اثبات خداوند و صفات او نيست. اگر بايد دليل بر گزاره هاى مهم اعتقادى، آيات قرآن باشد و دلالت آيات نيز قطعى باشد به گونه اى كه احتمال ديگرى در دلالت و مفاد آنها نباشد، گزاره هايى كه درباره خداوند و صفات اوست، شايسته تر است كه چنين باشد. ازاين رو اين نقض بر نويسنده وارد است كه چگونه اصرار مى ورزد


1- ر. ك: مجموع الفتاوى، احمد حرانى ابن تيميه ، ج 4، ص ١٧4.
2- الاتقان فى علوم القرآن، جلال الدين سيوطى، ج٢، ص١٣.
3- ر. ك: اساس التقديس، فخر رازى، ص ٢٢٣.

ص:39

كه بايد دليل بر گزاره هاى اعتقادى بزرگ، آيات با دلالت قطعى باشد. درحالى كه هم مسلكان وى در اساسى ترين گزاره اعتقادى، بر آيات متشابه تكيه مى كنند. اگر گفته شود ابن تيميه آيات يادشده را متشابه نمى داند، در پاسخ گفته مى شود آيه تطهير را نيز كسى از آيات متشابه ندانسته است.

راه صحيح در مسائلى كه دليل اثبات آنها آيات قرآن است، چه در مسائل اعتقادى و چه در مسائل غير اعتقادى، آن است كه با كمك آيات محكم و آياتى كه دلالت قطعى دارند، آيات متشابه و آياتى را كه دلالت قطعى ندارند، معنا كرد. بنابراين آيات محكم، دليل و مستند خواهند بود، نه آيات متشابه. اما آياتى كه نه متشابه اند و نه دلالت صريح و قطعى دارند، بايد دلالت آنها را به كمك آيات ديگر روشن ساخت و در صورتى كه به كمك آيات ديگر هم نتوانستيم به معناى آنها پى ببريم، بايد براساس راهنمايى قرآن كريم، به سخنان پيامبر اكرم (ص) مراجعه كنيم؛ همان گونه كه خداوند مى فرمايد:

« وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (نحل: 44)»

و بر تو نيز قرآن را نازل كرديم تا آنچه را كه به سوى مردم نازل

شده است، براى آنها روشن سازى. شايد انديشه كنند.

در اين آيه شريفه خداوند رسول خود را بيانگر كتاب دانسته است. با توجه به اين آيه، اگر معناى آيه اى به كمك سخنان پيامبر اكرم (ص) به خوبى روشن شود، چرا نتوان آن را دليل گزاره دينى قرار داد؟ آيا در اين صورت اين عذر پذيرفته است كه بگوييم دلالت آيه صريح نيست و

ص:40

نمى توان به محتواى آن معتقد بود؟ آيا اين كنارنهادن آيات قرآن نيست؟ بدون ترديد هنگامى كه معناى آيات به كمك آيات ديگر، يا سخنان پيامبر روشن شود، ديگر هيچ عذر و بهانه اى باقى نخواهد ماند.

بنابراين مقدمه نخست دليل نويسنده، ايرادهاى بسيارى دارد. هر يك از اين ايرادها كافى است تا اين مقدمه را ناكارآمد سازد و ناكارآمدى يك مقدمه از مقدمات هر دليلى، براى صحيح نبودن آن دليل، كافى است. ولى براى روشن شدن سستى اين دليل، دو مقدمه ديگر آن را نيز بررسى مى كنيم.

بررسى مقدمه دوم

مقدمه دوم دليل نويسنده اين بود كه عصمت ائمه از ديدگاه شيعه اماميه، از ضروريات دينى و از گزاره هاى مهم اعتقادى است. آرى، عقيده به عصمت از عقايد بسيار مهم اماميه است. ولى از ضروريات مذهب است، نه از ضروريات دين، و اهميت آن به اندازه اهميت اعتقاد به امامت است؛ در اين اعتقاد ترديدى نيست، ولى نويسنده براى بيان اهميت اين عقيده نزد اماميه، به سخنى از شيخ صدوق، فقيه و متكلم بزرگ اماميه، اشاره مى كند كه وى چنين اظهار داشته است: «هركس بگويد كه ائمه در بعضى حالاتشان معصوم نيستند، آنها را نشناخته، و هركس آنان را نشناخته باشد، كافر است» .(1)

اين سخن شيخ صدوق بر اساس روايتى است كه در جوامع روايى فريقين از رسول خدا (ص) نقل شده است. اين روايت را احمد بن حنبل


1- الاعتقادات فى دين الاماميه، شيخ صدوق، ص٧٠.

ص:41

در مسند خود (1)، حاكم در مستدرك(2)، و ابن حبان در كتاب صحيح خود(3)، البته با عبارت هاى مختلف، از پيامبراكرم (ص) نقل كرده اند كه حضرت فرمود: «

مَنْ ماتَ وَ لَيسَ لَه إمامٌ مَاتَ مِيتةَ الْجاهلِية » ؛ «هركس بميرد درحالى كه براى او امامى نباشد، به مرگ جاهليت مرده است» .

شيخ صدوق اين روايت را به اين صورت نقل مى كند كه حضرت فرمود: «

مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة » (4)؛ «هركس بميرد درحالى كه امام زمان خويش را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است» .

اين سخن پيامبر اكرم (ص) به خوبى اهميت شناخت امام را بر هر مسلمانى آشكار مى سازد. بنابراين بر هر مسلمانى واجب است براى اينكه مرگ او، مرگ دوران جاهليت نباشد، هم شخص، و هم اوصاف امام زمان خود را كامل بشناسد.

از اين روايت به خوبى استفاده مى شود كه هر زمانى، امامى دارد و از

آنجا كه امامت منصبى الهى است (5)و نصب و عزل امام به دست خداست،


1- مسند، احمد بن حنبل، ج ٢٨، ص ٨٨.
2- المستدرك على الصحيحين، محمد بن عبدالله حاكم، ج١، صص١5٠ و ٢٠٣.
3- صحيح ابن حبان، محمد بن حبان، ج ١٠، ص 4٣4.
4- كمال الدين، شيخ صدوق، ج٢، ص4٠٩.
5- اين نكته كه امامت يك منصب الهى است با ادله فراوانى همراه است: يكى از اين ادله آيه ١٢4 سوره بقره است كه خداوند پس از آزمايش حضرت ابراهيم خطاب به او مى فرمايد: قالَ « إِنِّى جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِى قالَ لا يَنالُ عَهْدِى الظَّالِمِينَ» ؛ «خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم. ابراهيم گفت از دودمان من [نيز امامانى قرار بده] خداوند فرمود: پيمان من به ستمكاران نمى رسد» . بقره:١٢4 خداوند در اين آيه، امام قراردادن او را به خود نسبت مى دهد و ابراهيم عليه السلام نيز تنها راه امام شدن را نصب خداوند متعال مى داند. ازاين رو سؤال مى كند آيا اين نصب شامل خاندانم مى شود يا نه؟

ص:42

بايد پيامبر اكرم، امامان را تعيين كند؛ زيرا آن حضرت پيام آور و ابلاغ كننده احكام خداوند است. در واقع از مهم ترين وظايف پيامبر، ابلاغ امامت فرد يا افرادى است كه از سوى خداوند براى اين جايگاه منصوب شده اند.

براساس جوامع روايى فريقين، پيامبر اكرم امامان مذكور را تعيين كرده است؛ براى نمونه «بخارى» و «مسلم» در كتاب هاى صحيح خود روايتى را، با اختلاف اندكى، از «جابر بن سمره» ، نقل مى كنند كه وى گفته است:

دَخلتُ مَعَ أبي عَلَى النّبي [ (ص) ] سَمِعتهُ يَقولُ: اِنَّ هَذا الْاَمرَ لايَنقَضي حَتَّى يَمضيَ فِيهم إثنا عشر خليفة قال: ثُمَّ تَكَلَّمَ بِكلامٍ خَفِيَ عليّ، قَالَ: فَقُلتُ لأِبي: مَا قالَ؟ قَالَ: كُلُّهم مِنْ قُريشٍ.(1)

با پدرم به ديدار پيامبر اكرم [ (ص) ] رفتم. پس شنيدم آن حضرت فرمود: «امر اسلام به پايان نمى رسد تا اينكه دوازده خليفه به خلافت برسند» . جابر مى گويد: آن گاه پيامبر (ص) سخنى گفت كه من نشنيدم. از پدرم سؤال كردم: «حضرت چه فرمود؟» پدرم گفت: «آن حضرت فرمود همه دوازده خليفه از قريش اند» .

با توجه به اين حديث و روايت مشهور ثقلين كه قرآن و عترت را از يكديگر جدانشدنى مى داند، معلوم مى شود در هر زمانى تا برپايى قيامت، يكى از دوازده خليفه و امام، كه از عترت اند، خلافت را بر عهده دارد.

افزون بر اين روايت، روايت ديگرى هم وجود دارد كه دلالت بر معرفى امام هر عصر دارد كه در مباحث آينده به آن اشاره خواهد شد.

گفتنى است مراد از واژه «كافر» در عبارت شيخ صدوق، معناى


1- صحيح مسلم، ج6، ص٣. با اندكى ويرايش

ص:43

اصطلاحى آن نيست، بلكه معناى لغوى آن مراد است؛ توضيح آنكه گاهى مراد از «كافر» كسى است كه الوهيت خداوند يا رسالت پيامبر اكرم (ص) يا يكى از ضروريات دين، مانند نماز را انكار مى كند. گاهى نيز مراد از كافر، كسى است كه حق را كتمان مى كند و برابر آن تسليم نمى شود. معناى نخست، معناى اصطلاحى و معروف اين واژه و معناى دوم، معناى لغوى آن است.

بنابراين مراد شيخ صدوق اين است كه با توجه به خبر پيامبر (ص) درباره وجود امام در هر عصر و توصيه فراوان به شناخت امام زمان، هر كس امام زمان خود را نشناسد حق را كتمان كرده و كافر است.

در قرآن كريم نيز، واژه كفر در برخى موارد به همان معناى لغوى به كار رفته است. خداوند پس از آنكه به مؤمنان صالح، خلافت روى زمين را همراه با آسايش و برپايى دين پسنديده وعده مى دهد، مى فرمايد: « وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» ؛ «و كسانى كه پس از آن كافر شوند، آنها همان فاسقان اند» . ( نور: 55) كفر در اين آيه شريفه چنان كه راغب اصفهانى (1)گفته، به معناى كتمان حق است.

البته شايد شيخ صدوق براى مبالغه و تأكيد بر نادرستى اين عقيده، كه ائمه در برخى حالات معصوم نيستند، تعبير كافر را به معناى معروف آن به كار برده باشد؛ چنان كه گاهى اين تعبير درباره افرادى كه در امور دينى سهل انگارند، استفاده مى شود وگرنه واژه كافر در كتاب هاى فقهى اماميه، واژه تعريف شده اى است؛ چنان كه «شهيد ثانى» (2)و ديگر فقيهان


1- المفردات فى الفاظ القرآن، ص ٧١4.
2- الروضة البهيه، شهيد ثانى، ص٢٨6.

ص:44

اماميه كسى را كه الوهيت پروردگار يا رسالت پيامبر اكرم (ص) يا يكى از ضروريات دين، مانند نماز، روزه و. . . را انكار مى كند، كافر مى دانند.

بنابراين برداشت نويسنده از كلام شيخ صدوق كاملاً نادرست است. وى پس از نقل كلام شيخ صدوق، اظهار داشته است:

اين بيان مستلزم آن است كه بيش از يك ميليارد مسلمان كه بدان معتقد نيستند، كافر قلمداد شوند و چنين اعتقادى مفاسد بى شمارى دارد كه كمترين آن حرام بودن ازدواج با آنهايى است كه به عصمت ائمه معتقد نيستند.

اين برداشت نادرست، ناشى از بى اطلاعى وى از عقايد و احكام فقهى اماميه است. اگر از انديشه هاى اماميه اندك اطلاعى داشت، چنين برداشتى نمى كرد. شيخ صدوق در تعريف اسلام مى گويد: «اسلام اقرار به شهادتين است كه به [سبب] آن، جان ها و اموال محترم مى شود.

هركس بگويد لا اله الا الله محمد رسول الله مال و جانش محترم است» . (1)بنابراين از ديدگاه شيخ صدوق همه كسانى كه به شهادتين اقرار كنند، مسلمان اند و جان و مالشان محترم است.

بررسى مقدمه سوم

مقدمه سوم دليل نويسنده اين است كه آيه تطهير به صراحت بر معصوم بودن هيچ كس دلالت نمى كند؛ چه رسد به اينكه بر عصمت افراد خاصى دلالت كند. وى هيچ توضيحى ارائه نكرده است كه چرا آيه


1- الهداية فى الاصول و الفروع، شيخ صدوق، ص 54.

ص:45

شريفه بر عصمت هيچ كس دلالت نمى كند.

اگر منظور وى از صراحت اين است كه در آيه شريفه به ماده « عصمت» تصريح نشده، پاسخ آن روشن است؛ اولاً: سه آيه اى هم كه نويسنده براى صراحت به آنها مثال زد، به اين معنا صريح نبودند. وى براى توحيد به آيه كريمه « اللهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَي الْقَيُّومُ» (آل عمران: ٢) مثال زد. درحالى كه در اين آيه نيز به واژه «توحيد» تصريح نشده است. يا وى بر واجب بودن نماز به آيه شريفه « وَ أَقيمُوا الصَّلاةَ» (بقره: 43) مثال زد. درحالى كه در اين آيه نيز به واژه «فريضه» تصريح نشده است. ثانياً: دليلى وجود ندارد كه دلالت آيات بر گزاره هاى اعتقادى، بايد به اين معنا صريح باشند. بلكه فقط لازم است گزاره هاى اعتقادى به خوبى، از آيات مربوط به آنها استفاده شوند؛ مثال روشن آن، آيه اى است كه براى توحيد ذكر شد. در اين آيه به واژه توحيد تصريح نشده است، ولى يكتايى خداوند، از آن به خوبى استفاده مى شود؛ زيرا نفى خدايان و اثبات خداوند چيزى جز توحيد نيست. اگر منظور نويسنده از صراحت، نفى هرگونه احتمال ديگر از دلالت دليل است، درحالى كه در آيه احتمال ديگر وجود دارد، در مبحث بعدى ثابت خواهد شد، شواهد و قرائن فراوانى همراه آيه وجود دارد كه هر احتمال ديگرى را نفى مى كند.

از آنچه گذشت روشن شد كه دليل نويسنده بر ناتوانى آيه تطهير در اثبات عصمت ائمه، خود صلاحيت دليل بودن را ندارد؛ زيرا به مقدمه هاى آن ايرادهاى جدى وارد است كه هر كدام از آنها براى صحيح نبودن كلام نويسنده كافى است.

ص:46

ص:47

فصل دوم: دلالت آيه تطهير بر عصمت امامان عليهم السلام

از مباحث مهم در آيه تطهير، دلالت آن بر عصمت امامان است. بسيارى از شبهات نويسنده، مربوط به دلالت آيه بر عصمت ائمه است. ازاين رو قبل از ورود به بررسى شبهات وى، لازم است چگونگى دلالت آيه را بر معصوم بودن ائمه عليهم السلام بيان كنيم تا روشن شود اماميه چگونه با استناد به آيه، عصمت ائمه را ثابت مى كنند.

اماميه براى اثبات عصمت ائمه، هم از گناه و هم از خطا، به آيه تطهير استدلال كرده اند. ازاين رو بحث از چگونگى دلالت آيه بر عصمت ائمه را در دو قسمت بررسى مى كنيم:

دلالت آيه بر عصمت از گناه

براى روشن شدن دلالت آيه بر عصمت از گناه، بيان چند نكته لازم است:

١. «رجس» در لغت به شىء پليد معنا شده است. «خليل» در كتاب «العين» مى گويد: «هر چيزى كه پليد شمرده شود، رجس است» .(1)


1- كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدى، ج 6، ص 5٢.

ص:48

«ابن فارس» در «معجم»(1)، راغب در مفردات (2)و ديگر عالمان لغت (3)رجس را به همين صورت معنا كرده اند.

در قرآن كريم اين واژه در مواردگوناگونى به كار رفته است. خداوند مى فرمايد:

« يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ اْلأَنْصابُ وَ اْلأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده: ٩٠)»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بت ها و ازلام (نوعى بخت آزمايى) ، پليد و از عمل شيطان است، از آن دورى كنيد تا رستگار شويد.

همچنين مى فرمايد:

« قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ (انعام: ١45)»

بگو: در آنچه بر من وحى شده، هيچ طعامى را براى خورندگان حرام نمى يابم، به جز اينكه مردار باشد يا خونى كه [از بدن حيوان] بيرون ريخته يا گوشت خوك، كه اينها همه پليدند.

در اين دو آيه واژه «رجس» درباره شراب، قمار، بت ها، مردار، خون و گوشت خوك به كار رفته است. همچنين اين واژه در آيات ديگر درباره برخى از عقايد و رفتار آدميان، مانند كفر ورزيدن و گناه نيز به كار رفته است؛ براى مثال خداوند مى فرمايد:


1- معجم مقاييس اللغة، ابوالحسين احمد بن فارس بن زكريا، ج ٢، ص 4٩٠.
2- المفردات فى الفاظ القرآن، ص ٣4٢.
3- ر. ك: لسان العرب، ابن منظور، ص ٩5.

ص:49

« وَ أَمَّا الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ» (توبه: ١٢5)

و اما كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى بر پليدى شان افزوده مى شود.

در اين آيه واژه «رجس» درباره گناه و كفرورزى به آيات قرآن، به كار رفته است. همچنين اين واژه درباره كافرانى كه به ظاهر ايمان آورده و از رفتن به جهاد تخلف كرده اند، به كار رفته است؛ چنان كه خداوند خطاب به مؤمنان مى فرمايد: « فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ» ؛ «از آنها اعراض كنيد [و روى گردانيد]؛ چرا كه آنان پليدند» . (توبه: ٩5)

از مجموع آياتى كه اين واژه در آنها به كار رفته، استفاده مى شود، اين واژه در قرآن نيز به معناى لغوى آن، يعنى «آنچه پليد و مورد تنفر است» ، به كار رفته است و مواردى كه يادآورى شده، از مصاديق اين معنا هستند كه يكى از آنها گناه و كفر است. بر اين اساس مراد از رجس در آيه تطهير گناه، كفر و هر نوع پليدى است كه مورد تنفر است؛ چنان كه مفسران به آن تصريح كرده اند.(1)

واژه «يُطهِّر» و «تطهيراً» از ريشه «طهر» به معناى نقاء و پاكى است. ابن فارس در معجم خود مى گويد: «طهر بر پاكى و برطرف شدن آلودگى دلالت دارد» .(2)ديگر لغوى ها نيز اين واژه را به همين صورت معنا كرده اند. البته راغب اين نكته را اضافه كرده است: «طهارت و پاكى بر دو

نوع


1- ر. ك: الكشاف، محمود زمخشرى، ج ٣، ص 5٣٨؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج ٢٠، ص ٢6٢؛ تفسير الجلالين، سيوطى و محلى، ج ٢5، ص ١6٨.
2- معجم مقاييس اللغة، ج ٣، ص 4٢٨.

ص:50

است: طهارت جسم و طهارت روح» . (1)گاهى از اين دو نوع، به طهارت ظاهرى و طهارت باطنى تعبير مى شود؛ طهارت ظاهرى، مانند طهارت از نجاسات معروف و طهارت باطنى، مانند طهارت از كفر و گناه.

٢. واژه «الرجس» در آيه مطلق آمده و الف و لام آن نيز استغراق است. در نتيجه، هر عمل پليدى را كه مورد تنفر عقل، عرف يا شرع است، شامل مى شود. افزون بر مفسران اماميه، برخى مفسران غير اماميه نيز به اين نكته تصريح كرده اند كه مراد از «الرجس» مطلق رجس است. آلوسى مى نويسد: «ال در الرجس براى جنس يا استغراق و شمول است» . (2)زمخشرى نيز در تفسير اين واژه در آيه، واژه «الذنوب» ، كه جمع ذنب و به معناى گناه است، را به كار برده است. (3)بسيارى از مفسران ديگر نيز به همين صورت از اين واژه، عموم را استفاده كرده اند.

با توجه به اطلاق و شمول واژه «الرجس» ، دورساختن پليدى نيز به معناى دورساختن هرگونه پليدى و گناه است. بنابراين مفاد آيه چنين خواهد بود: اراده خداوند بر اين است كه هر نوع گناه و پليدى را از شما اهل بيت، دور سازد. دورساختن هرگونه پليدى و گناه به معناى انجام نشدن هيچ گونه گناه و خطا در سراسر زندگى است.

به كار رفتن واژه «الرجس» به صورت مطلق بعد از فعل «يذهب» به

خوبى بر دورساختن هرگونه رجس و پليدى دلالت مى كند. ولى جمله « يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» ؛ «كاملاً شما را پاك سازد» ، براى تأكيد بيشتر ذكر شده


1- المفردات فى الفاظ آى القرآن، ص 5٢5.
2- تفسير روح المعانى، سيدمحمود آلوسى، ج ١١، ص ٢٩5.
3- واژه «الرجس» استعاره قرار گرفته است بر گناهان. . . .

ص:51

است. در واقع افزون بر اينكه فعل « يُطَهِّرَكُمْ» ، جمله « لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» را تأكيد مى كند، واژه « تَطْهِيراً» تأكيد ديگرى است كه برخى به آن اشاره كرده اند.(1)ازاين رو دورساختن پليدى از اهل بيت با ذكر تأكيدهاى فراوان چيزى جز اين نيست كه خداوند اراده كرده است هرگونه پليدى و گناه را از آنان دور سازد.

٣. اماميه در عصمت پيامبر (ص) و امام عليه السلام برخلاف دو گروه معتزله و اشاعره معتقد است كه پيامبر و امام از هر نوع عمل زشت و ناپسندى، عمدى يا سهوى، در سراسر عمر خود پاك و مصون است. علامه حلى، فقيه و متكلم بزرگ اماميه، در اين باره مى گويد: «اماميه بر اين باور است كه امامان لازم است همچون پيامبران از همه كارهاى زشت و ناپسند، از دوران كودكى تا هنگام مرگ، خواه عمدى باشد و خواه سهوى، معصوم باشند»(2)

معتزله و اشاعره دو گروه مهم از اهل تسنن با اينكه عصمت در پيامبران را پذيرفته اند، لكن معتزلى ها صدور گناه صغيره را از پيامبران، و اشاعره و حشويه صدور گناه صغيره و كبيره به جز كفر و دروغ گويى را از آنان جايز دانسته اند.(3)

همان گونه كه ملاحظه شد، شرايط اماميه در معصوم بودن پيامبران،

سخت تر است از شرايطى كه معتزله، اشاعره و حشويه در عصمت پيامبران ذكر مى كنند. اماميه افزون بر گناه كبيره، گناه صغيره را حتى در


1- ر. ك: الجامع لاحكام القرآن، محمد بن احمد قرطبى، ج ١4، ص ١٨١.
2- نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف حلى، ص ١64.
3- المواقف، با شرح جرجانى، عبدالرحمان بن احمد ايجى، ج ٣، ص 4١5.

ص:52

دوران كودكى از پيامبران نفى مى كنند. با اين حال، آيه تطهير با نفى گناه و هر امر ناپسند از اهل بيت، شرايط اماميه در عصمت را تأمين مى كند؛ زيرا روشن شد معناى آيه اين است كه خداوند اراده كرده است كه هر نوع گناه و امر ناپسند را در تمام عمر از اهل بيت دور سازد. در نتيجه، آيه به خوبى بر عصمت اهل بيت دلالت دارد.

دلالت آيه بر عصمت از خطا

در بحث گذشته، دلالت آيه بر عصمت اهل بيت از گناه روشن شد. حال آيا مى توان از آيه تطهير، عصمت از خطا را نيز استفاده كرد؟

گفتنى است مراد از خطا، رفتارهاى بدون قصد انسان است، نه رفتارهاى عمدى كه از آن به گناه تعبير مى شود. همچنين مراد از عصمت امامان از خطا، عصمت از خطا در تبيين وحى و مسائل مربوط به امامت و رهبرى جامعه است؛ مثل اينكه امام در تبيين قرآن كريم يا در تشخيص مصالح اجتماعى براى هدايت و رهبرى جامعه، دچار تزلزل و خطا شود.

اماميه براى اثبات عصمت امامان از خطا نيز، افزون بر دليل هاى ديگر، به آيه تطهير استدلال كرده است. علامه حلى در كتاب «نهج الحق و كشف الصدق» ، در مبحث اجماع و ارزشگذارى اجماع ها، درباره اجماع عترت پيامبر اكرم (ص) چنين نگاشته است:

و اما اجماع عترت، برخلاف اكثر مخالفان، از حق و اعتبار

برخوردار است؛ زيرا خداوند متعال رجس و پليدى را از آنان دور ساخته و آنان را پاك نگه داشته و فرموده: « إِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرًا» .

ص:53

سپس در ادامه از مخالفان تعجب كرده و اضافه نموده است: «چقدر آنان غريب و ناآشنا رفتار كردند كه اجماع كسانى كه خداى متعال آنان را از خطا و لغزش منزه ساخته. . . معتبر و حجت ندانسته اند»(1)

براى بيان چگونگى دلالت آيه بر عصمت از خطا، ذكر دو نكته لازم است:

١. روشن شد واژه رجس كه معادل آن در زبان فارسى «پليدى» است، وصف اشيائى قرار مى گيرد كه مورد تنفر است. راغب اين معنا را چنين بيان مى كند و مى افزايد: شىء كه به رجس توصيف مى شود، ممكن است از نظر طبع آدمى يا عقل و يا شرع، پليد باشد. همچنين ممكن است از نظر بيش از يكى از آنها پليد باشد.(2)

از آنجا كه اشياء يا رفتارهايى كه زشت است مورد تنفر طبع، عقل يا شرع است، برخى از اهل لغت دسته اى از اشياى پليد را اعمال و اشياى قبيح دانسته اند. «ابن منظور» از «زجاج» نقل كرده كه وى چنين گفت: «زمانى كه فردى عمل قبيح و زشتى مرتكب شود، درباره او گفته مى شود: رجس گشت» . خود وى نيز چنين اضافه مى كند: «گاهى از عمل حرام، رفتار قبيح و زشت، عذاب و. . . به رجس و پليدى تعبير مى شود» . (3)كه رفتار زشت را در رديف اشياى پليد و رجس ذكر مى كند. برخى مفسران نيز به اين نكته اشاره كرده اند؛ «نيشابورى» در معناى رجس مى گويد: «رجس در اصل، عمل قبيح و زشت و پليد


1- نهج الحق و كشف الصدق، ص ٣٨٧؛ ر. ك: مبادى الاصول، حسن بن يوسف حلى، ص ١٩٧.
2- المفردات فى الفاظ القرآن، ص ٣4٢.
3- لسان العرب، ص ٩5.

ص:54

است» .(1)«فخر رازى» در معناى رجس مى گويد: «گاهى مراد از رجس، عمل قبيح است. خداوند متعال مى فرمايد: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»(2)

از مجموع سخنان عالمان لغت و مفسران استفاده مى شود هر شىء و رفتارى كه مورد تنفر طبع، عقل يا شرع باشد، رجس است.

٢. خطا از هركس، و به هر اندازه باشد، مورد تنفر انسان است. اما خطاها در آثار و نتايج شان مختلف اند؛ برخى از آنها نتايج ناگوار و زيانبارى دارند. در نتيجه تنفرى هم كه از آن پديد مى آيد، بسيار زياد است. همچنين نتايج ناگوار برخى از خطاها فقط محدود به فرد خطاكار است، ولى نتايج برخى از خطاها، افراد ديگرى را نيز در برمى گيرد؛ براى مثال خطاى سرباز معمولى با خطاى فرمانده ارشد نظامى برابر نيست. اگر سربازى در شناسايى راه اشتباه كند، فقط جان خود را به خطر مى اندازد. ولى اگر فرمانده ارشد او در شناسايى راه اشتباه كند جان صدها انسان ديگر را نيز به خطر مى اندازد. زشتى خطاى فرمانده و تنفر از آن به مراتب بيش از زشتى خطاى سرباز است.

حال اگر فردى خطا كند كه رهبرى و هدايت امتى را برعهده دارد، به مراتب نتايج ناگوارى كه از آن پديد مى آيد، بيش از نتايج خطاى فرمانده ارشد نظامى است. امام، بعد از پيامبر اكرم (ص) ، هدايت و رهبرى امت اسلامى، تبيين وحى پيامبر اكرم (ص) و بيان احكام شريعت را، برعهده


1- تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، حسن بن محمد نيشابورى نظام الدين ، ج ٣، ص ١٣.
2- تفسير الفخر الرازى، ج ١١، ص ٢٩5.

ص:55

دارد. اگر امام در هر يك از اين مناصب خطا كند، آثار ناگوار آن بسيار فراگير خواهد بود. در نتيجه از مصاديق پليدى خواهد بود. علامه حلى در اين باره مى گويد:

هيچ رجسى بزرگ تر از خطا در احكام شرعى به ويژه احكامى كه به عبادات مربوط است، نيست و هيچ طهارت و پاكى بزرگ تر از مصونيت از خطا به گونه اى كه در هيچ حكمى از احكام اشتباه رخ ندهد، نيست.(1)

پس از بيان اين دو نكته، دلالت آيه بر عصمت اهل بيت از خطا و گناه روشن مى شود. واژه «الرجس» هر نوع پليدى را، خواه گناه باشد خواه خطا، شامل مى شود. در نتيجه «اذهاب الرجس» دور ساختن همه آنها خواهد بود.

همچنين استفاده زياد از ادات تأكيد، مانند حرف «انّما» ، لام تأكيد، تأكيد « لِيُذْهِبَ» با فعل « يُطَهِّرَكُمْ» و تأكيد مجدد آن با واژه « تَطْهِيراً» معنايى نخواهد داشت جز اينكه خداوند اراده كرده است هر نوع پليدى را از اهل بيت دور سازد. اين چيزى جز عصمت از گناه و خطا نخواهد بود. «طريحى» در «مجمع البحرين» به دلالت آيه تصريح مى كند و مى گويد: «لام در الرجس لام جنس است و نفى ماهيت [رجس]، نفى همه جزئيات آن از خطا و غير آن است. بنابراين گفتار اهل بيت حجت است»(2)


1- الفين، حسن بن يوسف حلى علامه ، ص ٣٢٢.
2- مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، ج ٢، ص ١٩4.

ص:56

شبهه ابن تيميه

برخى به دلالت آيه بر عصمت از خطا اين گونه ايراد كرده اند كه چون خطا بخشش پذير است، پليد و رجس نخواهد بود.(1)«ابن تيميه» مخاطب آيه را زنان پيامبر مى پندارد و مى گويد: «خطا هم از زنان پيامبر و هم از غير آنان بخشيده شده است»(2)

پاسخ

اين ايراد از جهاتى مردود است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١. بخشش رفتار خطا، موجب از بين رفتن پليدى آن نيست؛ چنان كه آيات و رواياتى گواه بر اين نكته اند كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف) خداوند سبحان درباره كسى كه از روى خطا انسان مؤمنى را كشته است، مى فرمايد:

« وَ مَنْ قَتَلَ مُؤمِنًا خَطَأً فَتَحْريرُ رَقَبَةٍ مُؤمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى أَهْلِهِ» (نساء: ٩٢)

و اگر كسى مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك برده مؤمن را آزاد كند و خونبهايى به كسان او بپردازد.

در ذيل آيه نيز مى فرمايد:

« فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ تَوْبَةً مِنَ اللهِ»

و آن كس كه نمى تواند [برده آزاده كند] بايد دو ماه پى درپى روزه بگيرد، اين [يك نوع تخفيف، و] توبه الهى است.


1- نهاية السؤول شرح منهاج الوصول، عبدالرحيم الاسنوى، ج ٢، ص ٩١.
2- منهاج السنة، ابن تيميه، ج ٧، ص 56.

ص:57

در اين آيه خداوند براى كسى كه از روى خطا مرتكب قتل شده، كفاره و توبه را واجب كرده است. اگر هيچ پليدى در عمل ياد شده وجود ندارد، چرا بايد افزون بر توبه، كفاره بپردازد؟ در واقع، وجوب توبه و كفاره بر چنين شخصى، بيانگر اين است كه عمل قتل صرف نظر از نيت عامل، عملى پليد است كه طبع آدمى، عقل و شرع از آن متنفر است.

براساس همين نكته، ابن كثير چنين قتلى را گناه بزرگ مى شمارد و وجوب كفاره، يعنى آزادسازى برده، را اين گونه توجيه مى كند: «كفاره واجب است به خاطر گناه بزرگى كه مرتكب شده، هرچند از روى خطا بوده است» .(1)

ب) از دعاهاى پايانى سوره بقره، درخواست مؤاخذه نكردن رفتارهاى از روى فراموشى يا خطايى است كه مورد رضايت خداوند نيست: « رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا» ؛ «پروردگارا! اگر ما فراموش يا خطا كرديم، ما را مؤاخذه مكن» . (بقره: ٢٨6) جمعى از مفسران تصريح كرده اند كه مراد از خطا در اين آيه، خطاى مقابل درست و صواب است.(2)حتى «ابى حيان» در تفسير «بحرالمحيط» نقل مى كند كه اين رأى به بسيارى نسبت داده شده است. وى مى گويد: «ابن عطيه گفت بسيارى از عالمان بر اين باورند كه دعا در اين آيه فقط درباره نسيان و خطاى از مقصود است» و مى افزايد «اين رأى، رأى صحيح است» . (3)بنابراين مراد از


1- تفسير القرآن الكريم، ج ٢، ص ٣٧4.
2- ر. ك: الكشاف عن حقائق غوامض القرآن، ج ١، ص 55١؛ تفسير الجلالين، ج١، ص 6١؛ الكشف و البيان عن تفسير القرآن، ج ١، ص ٣٧٧.
3- البحر المحيط، ج ٢، ص ٣٨٣.

ص:58

خطا در آيه، رفتارهاى غيرعمدى انسان است.

هرچند خداوند سبحان، شخص فراموشكار و خطاكار را براساس رحمت واسعه خود مؤاخذه نمى كند(1)، ولى اين دعا نشان مى دهد كه اگر خداوند مؤاخذه كند، مؤاخذه به جايى است و عملى كه از روى خطا سر زده، امرى منفور و پليد است كه خداوند از آن ناخشنود است. برخى از مفسران نيز به اين نكته تصريح كرده اند. «ادريسى» در تفسير «بحرالمديد» مى گويد: «مؤاخذه عملى كه از روى فراموشى يا اشتباه انجام شده، عقلاً ممكن است» . همچنين مى افزايد:

گناه مانند سم است؛ همان گونه كه خوردن سم موجب مرگ مى شود، هرچند از روى خطا باشد. انجام عمل گناه نيز بعيد نيست

به عقاب بينجامد، هرچند از روى قصد نباشد. اما خداوند، از سر فضل و رحمت، بخشش از آن را وعده كرده است.(2)

ج) بخارى، مسلم و ديگران در جوامع روايى خود از عايشه نقل مى كنند كه پيامبر اكرم [ (ص) ] مكرر چنين دعا مى فرمود:

. . . اللَّهمَّ اغْسِلْ خَطايايَ بِماءِ الثَّلجِ وَ الْبَردِ وَ نَقّ قَلْبي مِنَ الْخطايا كَما يَنقي الثَّوبُ الْاَبيضُ مِنَ الدَّنسِ وَ باعِدْ بَيني وَ بَينَ خَطايايَ كَما


1- اين بر اساس روايتى است كه اماميه و غير اماميه از پيامبر اكرم ص نقل كرده اند. سيوطى در الدرالمنثور، ج٢، ص 6٢١ از حاكم و بيهقى، و ديگران از ابن عباس از پيامبر اكرم ص نقل مى كنند كه حضرت فرمود: «خداوند به سبب من از كارهاى امتم كه از روى خطا، فراموشى و اكراه انجام مى دهند، گذشته است» . شيخ حر عاملى از محدثان اماميه اين روايت را از طريق اهل بيت از پيامبر اكرم ص در كتاب وسائل الشيعه، ج ١5، ص ٣6٩ نقل كرده است.
2- البحر المديد، ج ١، ص ٣٧4.

ص:59

بَاعَدتَ بَينَ المَشرِق وَ المَغربِ.(1)

بار الها خطاهاى مرا با آب يخ [ذوب شده] و سرد بشوى و قلبم را از خطاهايم پاك گردان؛ چنان كه لباس سفيد از آلودگى پاك است و بين من و خطاهايم آن چنان فاصله بينداز كه بين مشرق و مغرب فاصله است.

در اين روايت از خداوند خواسته شده است كه خطا را از قلب انسان پاك و دور كند. به كاربردن ماده نقاء (پاكى) در اين دعا، كه مقابل خطاست، نشان مى دهد كه خطا از نوعى پليدى برخوردار است.

ممكن است گفته شود مراد از خطا در اين روايت، گناه است. در پاسخ بايد گفت هرچند خطا در مورد گناه، فراوان به كار رفته است، لكن با توجه به واژه «خطاياى» كه جمع و بدون هيچ قيدى است، مى توان گفت شامل خطاى در فكر و رفتارهاى غيرعمدى نيز مى شود و قرينه اى نيست كه آن را به گناه اختصاص دهد.

٢. برخى از مفسران اهل سنت نيز رجس و پليد بودن خطا را پذيرفته اند و واژه رجس در آيه تطهير را شامل خطا دانسته اند. سيوطى، از مفسران نامى اهل سنت، در ذيل آيه چنين مى گويد: «كسانى كه معتقدند اجماع «اهل بيت» حجت است، به اين آيه استدلال كرده اند» . سپس در ادامه مى افزايد: «زيرا خطا، رجس است و رجس از اهل بيت نفى شده است» . (2)جمله اخير يا سخن خود سيوطى است كه در بيان


1- الصحيح، بخارى، ج ٨، ص ١٠٠؛ صحيح مسلم، ج 5، ص ٧5.
2- الاكليل فى استنباط التنزيل، جلال الدين السيوطى، ص ٢١١.

ص:60

كيفيت دلالت آيه بر اعتبار اجماع اهل بيت عليهم السلام اضافه كرده است، يا سخن كسانى است كه به آيه بر اعتبار اجماع اهل بيت استدلال كرده اند. اگر سخن خود سيوطى باشد كه به وضوح نشان مى دهد كه به كاررفتن رجس در مورد خطا، در نظر وى امرى پذيرفته است و اگر سخن او نباشد، نقد نكردن آن، گواه بر تأييد اين مطلب است.

آنچه در اثبات رجس بودن خطا گذشت، به گونه اى است كه پليد بودن آن را حتى بر اساس نظر اشاعره ثابت مى كند؛ زيرا آنان معتقدند كه اشياء، صرف نظر از امر و نهى خداوند متعال، زيبايى و زشتى ندارند و فقط با امر خداوند زيبا، و با نهى او زشت مى شوند. اما بر اساس نظريه عدليه كه براى اشياء زيبايى و زشتى ذاتى معتقد است، پليد بودن خطا روشن است.

مراد از «اهل البيت» در آيه تطهير

از مباحث مهم در آيه تطهير، تعيين مراد از «اهل البيت» در آيه است.

در اينكه مراد از «اهل البيت» در آيه، اهل بيت پيامبر اكرم (ص) است، اختلاف چندانى وجود ندارد. اما در اينكه چه كسانى از خاندان پيامبر (ص) مرادند، نظرها مختلف است؛ اين نظرها عبارت انداز:

مراد از «اهل البيت» همسران پيامبرند. عكرمه، ابن سائب و مقاتل، اين نظر را داشته اند و «سعيد بن جبير» آن را روايت كرده است.(1)

مراد از اهل بيت، رسول خدا (ص) ، اميرمؤمنان، فاطمه، و حسن و


1- ر. ك: الدرالمنثور، ج6، ص6٠٣؛ الكشف و البيان، ج٨، ص٣5.

ص:61

حسين عليهم السلام است. «ابوسعيد خدرى» اين نظر را داشته است و انس، عايشه و ام سلمه آن را روايت كرده اند.(1)

افزون بر كسانى كه در قول دوم ذكر شدند، همسران پيامبر نيز مرادند. «ضحاك» اين نظر را داشته است.(2)

«ابن حجر» در «صواعق المحرقه» (3)و «ابوبكر نقاش» در تفسير خود، ذيل آيه مودت تصريح مى كند كه بيشتر مفسران معتقدند آيه تطهير، درباره على، فاطمه، حسن و حسين [ عليهم السلام ] نازل شده است.

استدلال نظر نخست اين است كه واقع شدن آيه تطهير ميان آياتى كه مخاطب آن، زنان پيامبرند، گواه اين است كه مخاطب در آيه تطهير نيز آنان اند. به ديگر سخن، وحدت سياق در اين آيات، قرينه اى است كه روى سخن در آيه تطهير نيز زنان پيامبرند؛ زيرا اين شيوه خردمندان است كه اگر سخنى از گوينده ابهام داشت، سياق سخن وى، راهنماى تفسير سخن مبهم قرار مى گيرد و بدين شيوه، ابهام آن برطرف مى شود.

قبل از بررسى اين دليل، توضيح كوتاهى درباره سياق لازم است. جمله، كوچك ترين واحد كلام است كه انسان براى بيان مقاصد خود از آن استفاده مى كند. آنچه مجموعه اى از جمله ها را كنار هم قرار مى دهد و يك بند را تشكيل مى دهد و بين آنها ارتباط برقرار مى كند، اشتراك در نهاد (موضوع) ، گزاره (محمول) يا مقصود واحد است. وحدت و يك پارچگى كه در اثر اشتراك يكى از اين سه امر ايجاد مى شود سياق


1- الدرالمنثور، صص6٠٣ - 6٠6؛ جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج٢٠، صص٢6٣- ٢6٧.
2- ر. ك: زاد المسير فى علم التفسير، عبدالرحمان الجوزى، ج ٣، ص 46٣.
3- الصواعق المحرقه، هيتمى، ج٢، ص4٢١.

ص:62

كلام را تشكيل مى دهد. بنابراين هرگاه در چند جمله كه در كنار هم قرار گرفته اند نهاد يا گزاره يك چيز باشد، در اصطلاح گفته مى شود آن جمله ها داراى سياق واحدى هستند. همچنين اگر چند جمله براى بيان يك مقصود كنار هم قرار گيرند، باز گفته مى شود آن جمله ها سياق واحدى دارند.

با توجه به اين توضيح، ايرادهايى بر اين دليل وارد است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

اولاً: اگر آيات قبل و آيه بعد قرينه است كه مخاطب در آيه تطهير، زنان پيامبرند، بايد ضمير خطاب در آن مانند آيات قبل و بعد از آن، جمع مؤنث [كنَّ] باشد؛ درحالى كه ضمير خطاب در آيه، مذكر است: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» . بنابراين تغيير خطاب از مؤنث [كُنَّ] به مذكر [كُم]، بيانگر اين نكته است كه مخاطب در اين آيه با مخاطب در آيات قبل و بعد از اين آيه متفاوت است.

ثانياً: هرچند سياق از امورى است كه در فهم مراد گوينده، كمك درخور توجهى به مخاطبان مى كند و به آنان اين امكان را مى دهد كه با راهنمايى سياق، ابهام سخن وى را برطرف سازند، ولى اعتبار سياق، در حد ظهور است.

دانشمندان علم اصول فقه، سياق را از امورى برشمرده اند كه فقط به كلام گوينده ظهور مى بخشد. البته ظهور تا هنگامى اعتبار دارد كه دليلى برخلاف آن نباشد. در آيه تطهير نيز هرچند آيات قبل و بعد از آن درباره

ص:63

زنان پيامبر است، ولى شواهدى بر اين نكته دلالت دارند كه آيه تطهير درباره همسران پيامبر نيست. برخى از اين شواهد، از خود آيات به دست مى آيد كه به آنها شواهد و قرائن داخلى گفته مى شود و برخى ديگر، از غير آيات، مانند سخنان پيامبر (ص) ، سخنان برخى همسران و سخنان برخى صحابه به دست مى آيد. از آنجا كه اين قرائن از آيات قرآن نيستند، در اصطلاح به آنها شواهد و قرائن خارجى گفته مى شود.

با توجه به اينكه اين نقد، رويكردى تفسيرى است، ابتدا شواهد داخلى را ذكر مى كنيم و سپس به شواهد خارجى مى پردازيم. گفتنى است برخى از اين شواهد فقط روشن مى سازند كه مراد از آيه تطهير، همسران پيامبر نيستند و برخى ديگر، افزون بر اين، ثابت مى كنند كه مراد از آيه چه كسانى اند.

شواهد و قرائن داخلى

١. تغيير عنوان خطاب

در سوره احزاب آياتى كه مربوط به همسران پيامبر است از آيه ٢٨ اين سوره شروع شده، و تا آيه ٣4 ادامه پيدا كرده است؛ اين آيات از اين قرارند:

« يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها فَتَعالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَراحاً جَمِيلاً * وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً * يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللهِ يَسِيراً * وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ»

ص:64

« لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً * يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً * وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً * وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللهِ وَ الْحِكْمَةِ إِنَّ اللهَ كانَ لَطِيفاً خَبِيراً» (احزاب: ٢٨ - ٣4)

اى پيامبر! به همسرانت بگو: اگر شما زندگى دنيا و زرق و برق آن را مى خواهيد، بياييد با هديه اى شما را بهره مند ساخته و به نيكويى رها سازم و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را مى خواهيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيمى آماده ساخته است. اى همسران پيامبر! هركس از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود، عذاب او دوچندان خواهد بود و اين براى خدا آسان است، و

هركس از شما براى خدا و پيامبرش خضوع كند و عمل صالح انجام دهد، دوبار به او پاداش خواهيم داد، و روزى پر ارزشى براى او آماده كرده ايم. اى همسران پيامبر! شما همچون يكى از زنان [عادى] نيستيد، اگر تقوا پيشه كنيد، پس به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند و سخن شايسته بگوييد و در خانه هاى خود بمانيد و همچون دوران جاهليت نخستين [در ميان مردم] ظاهر نشويد و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد. خداوند فقط مى خواهد

ص:65

پليدى (گناه) را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد. آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود، يادآور شويد. خداوند به اسرار دقيق آگاه و داناست.

محتواى اين هفت آيه در چهار محور است. در دو آيه نخست كه محور اول را تشكيل مى دهند، خداوند به رسولش فرمان مى دهد كه همسران خود را هشدار دهد كه يا زندگى دنيوى و زرق و برق آن را برگزينند يا خدا و پيامبر و سراى آخرت را. در دو آيه دوم، كه محور دوم را تشكيل مى دهد، خداوند مستقيماً خطاب به زنان پيامبر مى فرمايد كه اگر آنان دست به عمل زشت زنند، عذاب آنان دو برابر خواهد بود و اگر برابر خدا و رسول او خضوع كنند و عمل صالح انجام دهند، پاداش آنان دو برابر خواهد بود. در سه آيه اخير كه محور سوم را تشكيل مى دهد خداوند با خطاب مستقيم، زنان پيامبر را به چند دستور اخلاقى

فرمان مى دهد. در ضمن، آيات مربوط به محور سوم، آيه تطهير است كه همان محور چهارم بحث است كه مى فرمايد: «اراده الهى فقط بر اين است كه هرگونه پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك سازد» .

گفتنى است كه عنوان خطاب محور اول، واژه « أَزْواجَكَ» ؛ «همسرانت» ، و عنوان خطاب محور دوم و سوم، واژه « نِساءَ النَّبِيِّ» ؛ «زنان پيامبر» است. ولى عنوان خطاب محور چهارم با هيچ يك از عنوان هاى قبل شباهت ندارد و عنوان جديد « أَهلَ البَيْتِ» است. اگر مخاطب در آيه محور چهارم، همان مخاطبان در سه محور نخست، يعنى زنانِ پيامبر بود،

ص:66

بايد عنوان خطاب نيز يكى از آن عنوان ها انتخاب مى شد. تغيير عنوان خطاب، دست كم نشان مى دهد كه مخاطب، زنان پيامبر نيستند. بنابراين تغيير عنوان خطاب در آيه تطهير شاهدى است كه اين آيه از سياق آيات خارج است.

٢. تغيير ضمير

در هفت آيه مربوط به زنان پيامبر، در سه محور ياد شده، جمعاً ٢٢ بار ضمير مؤنث به كار رفته است؛ هشت بار آن در محور اول با واژه هايى چون

كُنْتُنَّ، تُرِدْنَ، فَتَعالَيْنَ، أُمَتِّعْكُنَّ، أُسَرِّحْكُنَّ، كُنْتُنَّ، تُرِدْنَ و مِنْكُنَّ ، و دو بارِ آن در محور دوم و آن واژه

مِنْكُنَّ كه يك بار تكرار شده است و دوازده بار در محور سوم با واژه هايى مانند لَسْتُنَّ، اتَّقَيْتُنَّ، فَلا تَخْضَعْنَ، قُلْنَ، قَرْنَ، بُيُوتِكُنَّ، لا تَبَرَّجْنَ، أَقِمْنَ، آتينَ، أَطِعْنَ، اذْكُرْنَ و بُيُوتِكُنَّ. ولى در محور چهارم، يعنى آيه تطهير كه در ضمن آيات محور سوم قرار گرفته است، ضمير جمع مذكر به كار رفته است. در اين آيه، دوبار ضمير مذكر در واژه هاى « عَنْكُمْ» و « يُطَهِّرَكُمْ» به كار رفته است. تغيير ضمير از جمع مؤنت به جمع مذكر، نشان مى دهد مخاطبان آيه تطهير، مخاطبان آيات ديگر نيستند و آيه از سياق مذكور خارج است.

٣. تغيير واژه «بيوت» به واژه «البيت»

نكته ديگر در آيه تطهير، تغيير واژه « بُيُوتِكُنَّ» ؛ «خانه هاى شما زنان» ، در آيات مربوط به زنان پيامبر، به واژه « الْبَيْتِ» در آيه تطهير است. در آيات مربوط به محور سوم، دوبار واژه بيوت به كار رفته است. در هر

ص:67

دوبار واژه بيوت به ضمير «كنّ» اضافه شده، و به صورت «بيوتكن» استعمال شده است؛ بار اول خداوند مى فرمايد: « وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» ؛ «اى زنان پيامبر. . . در خانه هاى خود بمانيد» و در بار دوم مى فرمايد:

« وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللهِ»

آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود، يادآور شويد.

خداوند در اين دو آيه، بيوت را به زنان پيامبر منتسب كرده است. درحالى كه واژه بيت در آيه تطهير را به صورت مفرد، يعنى «البيت» و بدون انتساب به زنان پيامبر ذكر كرده است. تغيير واژه « بُيُوتِكُنَّ» به واژه « أَهلَ الْبَيْتِ» قرينه اى است بر اينكه ساكنان اين بيت، ساكنان بيوت مذكور در آيه قبل و آيه بعد از اين آيه نيست.

الف و لام در واژه «البيت» يا براى شمول همه خانه هاست يا اشاره به خانه خاصى دارد. لكن الف و لام نمى تواند الف و لام شمول باشد؛

زيرا در اين صورت كلمه «البيت» ، هم خانه زنان پيامبر و هم خانه ديگران را در برمى گرفت و در نتيجه، آيه اختصاص به افراد خاصى نداشت. اين نه تنها برخلاف همه آراء است، بلكه با خود آيه نيز سازگار نيست؛ زيرا آيه در مقام بيان دورساختن پليدى از گروه خاصى است.

همچنين نمى توان گفت الف و لام، الف و لام شمول و استغراق است و مراد از «البيت» همان خانه هاى زنان پيامبر مذكور در اين آيات است؛ زيرا بنابر قواعد ادبى براى رساندن اين منظور بايد بيت به صورت جمع به كار مى رفت. بنابراين الف و لام در البيت، الف و لام عهد است كه اشاره به خانه خاص دارد. همچنين الف و لام نمى تواند براى اشاره به

ص:68

يك خانه از خانه هاى زنان پيامبر باشد؛ زيرا اولاً: همه صاحبان سه رأى، اتفاق نظر دارند كه خانه خاصى از خانه هاى زنان پيامبر مراد نيست؛ ثانياً: اگر مراد خانه خاصى باشد سؤال اين است كه آن خانه كدام است و چه امتيازى داشته كه خداوند اين گونه از آن تجليل كرده است؛ ثالثاً: در اين صورت آيه تطهير با آيات قبل و بعد آن ناهماهنگ خواهد بود؛ زيرا براساس اين رأى، ابتدا خداوند تكاليفى را متوجه همه زنان كرده، سپس نكته اى را به برخى از آنان اختصاص داده است؛ رابعاً: اگر منظور از اهل البيت، خانه اى از خانه هاى زنان پيامبر (ص) باشد، در هر خانه فقط يكى از همسران زندگى مى كرده است. بنابراين بايد هنگام خطاب، ضمير مفرد استفاده شود، نه ضمير جمع.

بنابراين چاره اى جز اين نيست كه بگوييم مراد از الف و لام عهد در واژه «البيت» اشاره به خانه خاصى است كه بين گوينده و مخاطب، معهود و معلوم است. اما اين خانه خاص چه خانه اى است و اهل آن چه كسانى اند، سؤالى است كه پاسخ آن را بايد در سبب نزول آيه و سخنان روشنگر وحى، يعنى پيامبر اكرم (ص) ، جست وجو كرد.

4. تغيير زبان و لحن

يكى ديگر از قرائن موجود در آيات مربوط به همسران پيامبر و آيه تطهير، تغيير زبان و لحن آيات است. لحن آيات مربوط به زنان پيامبر، هشدار و تحريك براى انجام دادن وظايف است؛ ولى لحن آيه تطهير، ستايش و كرامت است. دو آيه محور نخست نشان مى دهد كه برخى از زنان پيامبر، براى توسعه دنياى خود، آن چنان پافشارى كردند كه خداوند

ص:69

سبحان، پيامبر را فرمان داد به همسرانش هشدار دهد كه يكى از دو گزينه را انتخاب كنند؛ گزينه نخست: دنيا و زيور آن و جدا شدن از پيامبر (ص) ؛ گزينه دوم: خداى سبحان، رسول او و سراى آخرت و قناعت به آنچه پيامبر (ص) براى آنان فراهم مى كند. زبان اين دو آيه، ستايش نيست، بلكه هشدار است. در محور دوم، خداوند مستقيماً به زنان پيامبر هشدار مى دهد كه اگر به وضوح عمل قبيحى مانند آزار دادن پيامبر، انجام دهند، كيفر آنان دو برابر، و اگر برابر خداوند و رسول او تواضع كنند و عمل نيكى انجام دهند، پاداش آنان نيز دو برابر خواهد بود. در محور سوم نيز به آنان تذكر مى دهد كه چون همسر پيامبرند، بايد بيش از ديگران مواظب رفتار خود باشند.

اما لحن محور چهارم، يعنى آيه تطهير، به گونه اى ديگر است. لحن

در اين آيه، لحن كرامت بخشيدن و ستايش است. چند نكته از آيه، اين لحن و زبان را آشكار مى سازد:

اولاً: دورساختن پليدى از انسان، كرامتى بزرگ است كه در آيه نصيب اهل بيت شده است.

ثانياً: متعلق اراده الهى در فعل « يُذْهِبَ» ، واژه « الرِّجْسَ» است و اين واژه اسم جنس همراه با الف و لام شمول است كه شامل همه انواع پليدى ها مى شود. ازاين رو معناى آيه اين خواهد شد كه خداوند اراده كرده است همه پليدى ها را از شما اهل بيت دور سازد.

ثالثاً: در اين آيه عنوان مخاطبان، اهل بيت است و اين عنوان وصفى است كه بر ستايش مخاطب دلالت دارد. براساس آيه ٣٢ در صورتى

ص:70

عنوان « نِساءَ النَّبِيِّ» ؛ «همسران پيامبر» ، موجب كرامت همسران حضرت مى شود كه آنان پرهيزكار باشند. ولى عنوان اهل البيت چنين قيدى ندارد و اين نشان مى دهد كه مخاطبان آيه تطهير، همه از پرهيزكارانى اند كه جز پرهيزكارى در رفتار آنان مشاهده نمى شود.

رابعاً: آيه تأكيدهاى فراوانى دارد كه به اختصار به آنها در اينجا اشاره مى كنيم.

١. واژه حصر « إِنَّما» بيانگر انحصار اراده خداوند در دورساختن رجس از مخاطبان، يعنى اهل بيت، است.

٢. فعل « يُرِيدُ» بيانگر اراده الهى بر دورساختن هرگونه پليدى از اهل البيت است؛ يعنى افزون بر بيان دورساختن پليدى از اهل بيت، بيان تعلق اراده الهى به اين امر، تأكيد ديگرى بر اين مطلب است.

٣. فعل مضارع، برخلاف فعل ماضى، دلالت بر استمرار فعل دارد. در آيه تطهير نيز سه فعل « يُرِيدُ» ، « لِيُذْهِبَ» و « يُطَهِّرَكُمْ» مضارع است كه نشان مى دهد دورساختن پليدى از اهل بيت، اراده هميشگى خداوند است. بنابراين فعل مضارع تأكيد ديگرى بر دورساختن پليدى از آنان است.

4. تأكيد مضمون جمله « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ» با جمله « يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .

5. يكى از روش هاى تأكيد مقصود، تكرار مصدر بعد از فعل است. در آيه تطهير نيز واژه «تطهيراً» مصدر فعل «يطهركم» ، تأكيد ديگرى بر پاكى اهل بيت است.

ص:71

آنچه گذشت بخشى از قرائن و شواهد داخلى بود كه نشان مى داد سياق آيات مربوط به زنان پيامبر (ص) ، در آيه تطهير جارى نيست. البته قرائن و شواهد ديگرى هم وجود دارد كه براى رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى مى كنيم.(1)

قرائن و شواهد خارجى

١. اختلاف در سبب نزول

يكى از قرائنى كه مى توان در رسيدن به مدلول آيات از آن بهره گرفت، سبب نزول آيات است. در نظر گرفتن پيش آمدى كه سبب نزول آيات شده است، در فهم آيات و تشخيص امور نامعلوم، از جمله

مخاطب، نقش درخور توجهى دارد.

مفسران سبب نزول آيه تطهير را غير از سبب نزول آيات مربوط به زنان پيامبر (ص) بيان كرده اند. ما ابتدا سبب نزول هر دو دسته از آيات مربوط به زنان پيامبر و آيه تطهير را از تفسير «طبرى» و «الدرالمنثور» نقل مى كنيم. سپس به بررسى هر كدام و نتايجى كه از آنها به دست مى آيد، مى پردازيم.

الف) سبب نزول آيات مربوط به زنان پيامبر

«جلال الدين سيوطى» در تفسير الدرالمنثور درباره سبب نزول آيات مربوط به زنان پيامبر چنين مى گويد:

احمد و مسلم و نسايى و ابن مردويه از ابوزبير، از جابر نقل مى كنند


1- ر. ك: الميزان، طباطبايى، ج١6، ص٣١٠.

ض:72

كه جابر گفت: «درحالى كه مردم مقابل خانه پيامبر [ (ص) ] نشسته بودند، ابوبكر اجازه ورود خواست. نخست به او اجازه داده نشد. سپس به او و عمر اجازه داده شد. آن دو داخل خانه پيامبر شدند، درحالى كه مشاهده كردند پيامبر [ (ص) ]، ساكت نشسته و زنان وى، اطراف او بودند. عمر به اين انگيزه كه پيامبر [ (ص) ] را بخنداند، گفت: «يا رسول الله! اگر هنگامى كه دختر زيد (زن عمر) از من درخواست نفقه كرد، مى ديدى چگونه من وى را زدم!» . پيامبر [ (ص) ] خنديد به گونه اى كه دندان هاى آن حضرت نمايان شد. پيامبر [ (ص) ] فرمود: «آنان اطراف مرا گرفته از من نفقه [بيشتر] درخواست مى كنند» . با شنيدن اين سخن ابوبكر به سمت عايشه، و عمر به سمت حفصه حمله ور شدند تا آنها را بزنند، درحالى كه هر دو مى گفتند: «شما از پيامبر چيزى را كه ندارد درخواست مى كنيد» . پيامبر آنان را از اين عمل بازداشت. در اين هنگام زنان پيامبر سوگند ياد كردند از اين پس از پيامبر [ (ص) ] چيزى را كه ندارد، درخواست نخواهيم كرد» .

خداوند متعال آيات در بردارنده حكم تخيير زنان آن حضرت، بين بقاى بر زوجيت آن حضرت و يا رها ساختن و طلاق آنان، را نازل كرد.(1)

سيوطى در روايت مفصل ديگرى از «ابن سعد» از «ابوسلمه خضرمى» نقل مى كند كه وى گفت:

با ابوسعيد خدرى و جابر بن عبدالله نشسته بوديم. آن دو با هم


1- الدرالمنثور، ج 6، ص 5٩4.

ص:73

گفت وگو مى كردند. در آن زمان جابر بينايى خود را از دست داده بود. در اين حال مردى وارد شد و نشست و چنين گفت: اى اباعبدالله! عروة بن زبير مرا به نزد تو فرستاده تا از علت كنارگيرى پيامبر [ (ص) ] از زنان خود سؤال كنم.

جابر در پاسخ وى پاسخى مى دهد كه همان روايت قبلى است كه سيوطى از ابوزبير از جابر نقل كرد. ولى در اين روايت، پاسخ جابر مشتمل بر نكته اى است كه در روايت قبلى نبود: جابر در ادامه مى افزايد:

پس از اينكه دو آيه مربوط به تخيير زنان پيامبر نازل شد، حضرت به آنان خطاب كرد و فرمود: «آيا شما آخرت را برمى گزينيد يا دنيا را؟» فرمود: « وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً» ؛ «و اگر شما خدا و پيامبرش و سراى آخرت را مى خواهيد، خداوند براى نيكوكاران شما پاداش عظيمى آماده ساخته است» . زنان پيامبر تصميم گرفتند بعد از آن حضرت ازدواج نكنند. سپس فرمود: « يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» ؛ «اى همسران پيامبر! هر كدام از شما گناه آشكار و فاحشى مرتكب شود» ، [يعنى زنا] « يُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ» ؛ «عذاب او دو چندان خواهد بود» . « وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً» ؛ «و اين براى خدا آسان است» . « وَ مَنْ يَقْنُتْ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ» ؛ «و هركس از شما براى خدا و پيامبرش خضوع كند» . « وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَيْنِ» ؛ «و عمل صالح انجام دهد، دو بار به او پاداش خواهيم داد» . « وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً كَرِيماً» ؛ «و روزى پر ارزشى براى او آماده كرده ايم» . « يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ»

ص:74

« فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ» ؛ «اى همسران پيامبر! شما همچون يكى از زنان [عادى] نيستيد، اگر تقوا پيشه كنيد. پس به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد تا بيماردلان در شما طمع كنند» ؛ [يعنى قصد تجاوز به شما را داشته باشند] « وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً* وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» ؛ «و سخن شايسته بگوييد و در خانه هاى خود بمانيد» ؛ [يعنى از خانه هاى خود خارج نشويد]. « وَ لا تَبَرَّجْنَ» ؛ «و مانند جاهليت نخستين ظاهر نشويد» ؛ [يعنى روسرى خود را كنار نزنيد].

سپس جابر گفت: «آيا روايت اين گونه نيست؟» آن مرد گفت:

«آرى» .(1)

طبرى و ديگر مفسران نيز اين دو روايت را با مقدارى اختلاف نقل كرده اند.(2)

بنابراين آيات مربوط به زنان پيامبر در اين سوره از اين جهت پيوسته اند و سبب نزول واحدى دارند. جابر نيز در روايت اخير، آيات قبل از آيه تطهير را ذكر مى كند. اما به آيه تطهير كه مى رسد، متوقف مى شود و آن را در ادامه آيات مربوط به زنان پيامبر ذكر نمى كند. اين روايت، دست كم نشان مى دهد كه آيه تطهير با آيات قبل از آن نازل نشده است و آيه تطهير مربوط به واقعه ديگرى است و سبب نزول مستقلى دارد.


1- الدرالمنثور، ج6، ص 5٩5.
2- ر. ك: جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج٢٠، ص ٢5١؛ تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص4٠٣.

ص:75

ب) سبب نزول آيه تطهير

سيوطى و ديگر مفسران در سبب نزول آيه تطهير واقعه اى را نقل كرده اند كه به حديث كساء معروف شده است. اين حديث را سيوطى، در ذيل آيه، از افراد مختلفى نقل مى كند كه به نقل برخى از آنها مى پردازيم:

اول - ابن جرير و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن مردويه از ام سلمه همسر پيامبر [ (ص) ] نقل كرده اند:

أنَّ رَسولَ الله [ (ص) ] كَانَ بِبَيتِها عَلَى مَنامةٍ لَه، عَليهِ كَساءٌ خِيبريّ. فَجاءَتْ فَاطِمَةُ رَضي الله عنها بِبُرْمَةٍ فِيها خَزيرةٌ فَقال

رسول الله [ (ص) ] «اُدعِي زَوجَك وَابْنيَك حَسناً وَ حُسيناً» فَدَعَتْهُم. فَبَينما هُم يَأكُلون، اِذ نُزلتْ عَلَى رَسولِ الله [ (ص) « ]إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»

فأخَذَ النَّبيُّ [ (ص) ] بِفَضْلِ اِزارِه فَغَشّاهم إيّاها ثُمَّ أَخرَجَ يَدَه مِنَ الْكَساءِ وَ أوْمَأَ بِها إلَى السَّماءِ ثُمَّ قَالَ: «اللَّهمَّ هؤُلاءِ اهل بيتي وَخاصَّتي فَاذهبْ عَنهُم الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُم تَطهيرا قَالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ» . قَالتْ أمُ سَلَمة رضي الله عنها: «فَاَدْخَلتُ رَأسِي فِي السِّترِ فَقُلتُ: يَا رَسولَ اللهِ وَأنَا مَعكُم» فقال: «اِنّك إلى خَيرٍ» مَرَّتَينِ.(1)

رسول خدا [ (ص) ] در خانه او در بستر خود بودند و بر آن حضرت كساء خيبرى بود. در اين هنگام فاطمه [ عليها السلام ] ديگى را آورد كه در آن خزيره (2)بود. رسول خدا [ (ص) ] به او فرمود: «همسر و دو


1- الدرالمنثور، ج6، ص6٠٣.
2- نوعى غذاست كه از گوشت طبخ شده و آرد تهيه مى شود؛ لسان العرب، ج 4، ص ٢٣٧. در برخى از نقل ها واژه «حريرة» آمده است.

ص:76

فرزندانت را فراخوان» . فاطمه آنها را فراخواند. سپس درحالى كه آنها مشغول خوردن غذا بودند، آيه « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» نازل شد. در اين هنگام پيامبر [ (ص) ] قسمت ديگر كساء را گرفته و آنها را با آن پوشاند و دست خود را از كساء به سوى آسمان بيرون آورد و ابراز داشت: «بارالها! اينان اهل بيت و خواص من هستند. پس رجس و پليدى را از آنان دور ساز و آنان را پاك نگه دار. آن حضرت اين دعا را سه بار تكرار فرمود. ام سلمه گفت من سر خود را داخل كساء بردم و گفتم: «اى پيامبر [ (ص) ] من هم با شما هستم؟» پيامبر [ (ص) ] دو بار فرمود: «امر تو به نيكى است» .

دوم- طبرانى از ام سلمه روايت كرده است:

أنّ رَسولَ الله [ (ص) ] قَالَ لِفاطِمَةَ رضي الله عنها «اِئتِني بِزَوجِكَ وَابْنَيه» . فَجاءَتْ بِهم فَألقَى رَسولُ اللهَ [ (ص) ] عَليهِم كَساءً فَدكيّا ثُم وَضعَ يَدَه عَليهِم ثُم قَال: «اللَّهمَّ إنّ هؤُلاءِ أهلُ مُحمّد - وفي لفظ آلُ محمّد - فَاجْعَل صَلواتِكَ وَبركاتِك عَلَى آلِ مُحمّد كَما جَعلتَها عَلى آل إبراهيمَ إنّك حَميدٌ مَجيدٌ» .

قَالتْ أمُ سلمةَ رضي الله عنها: «فَرفعتُ الْكَساءَ لأدخلَ مَعَهُم فَجَذبَه مِنْ يَدي وَقالَ إنَّك عَلَى خَير» .(1)

رسول خدا [ (ص) ] به فاطمه [ عليها السلام ] فرمود: «همسر و دو فرزندان خود را با خود بياور» . چون آنها را آورد، رسول خدا [ (ص) ] كساء فدكى بر


1- الدرالمنثور، ج 6، ص 6٠٣.

ص:77

آنها انداخت. سپس دست خود را بر آنها گذاشت و عرضه داشت: «بارالها اينان اهل محمد - و به نقلى ديگر آل محمد - هستند. پس درودها و بركات خود را همان گونه كه بر آل ابراهيم قرار دادى، بر آل محمد نيز قرار ده؛ به راستى تو ستوده و بزرگى.

ام سلمه گفت: «من كساء را بالا بردم تا كنار آنها زير آن قرار گيرم. حضرت از دست من گرفت و فرمود تو برخير هستى» .

سوم- ابن مردويه و خطيب از ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه وى گفت:

كَان يومَ أُمّ سَلَمة أم المؤمنين رضي الله عنها فَنزلَ جَبريلُ عليه السلام عَلَى رَسولِ الله [ (ص) ] بِهذه الآية « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ البَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» قالَ: فَدَعا رَسوُل الله [ (ص) ] بِحَسنٍ وَحُسينٍ وَفاطمَةَ وَعليٍّ فَضَمَّهم اِلَيه وَنَشَرَ عَليهم الثَّوبَ وَالحِجاب عَلَى أمّ سلمة مَضروبٌ ثمُ قالَ «اللَّهمَّ هَؤلاءِ اهل بيتي اللَّهمَّ أذْهبْ عَنهُم الرِّجسَ وَطَهِّرهُم تَطهيراً» . قالَتْ أمُ سلمةَ رضي الله عنها: «فَانَا مَعَهم يا نبيَّ الله؟» قالَ: «أنتَ عَلَى مَكانِك وَ إنَّك عَلَى خَيرٍ»(1)

روزى بود كه پيامبر [ (ص) ] در خانه ام المؤمنين، ام سلمه بود. پس جبرئيل عليه السلام آيه « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» را بر آن حضرت نازل كرد. وى گفت: «پس از نزول آيه، رسول خدا [ (ص) ] حسن و حسين و فاطمه و على را دعوت كرد و كنار خود جاى داد و پارچه اى را بر آنها گسترد، درحالى كه


1- الدرالمنثور، ج6، ص6٠٣.

ص:78

ام سلمه پشت پرده بود» . سپس عرضه داشت: «بارالها! اينان اهل بيت من هستند. از آنان پليدى را دورساز و آنان را پاك دار» .

ام سلمه اظهار داشت: «اى پيامبر خدا! من هم با آنان هستم؟» حضرت فرمود: «تو همان جا بمان، تو برخير و نيكى هستى» .

چهارم- ابن ابى شيبه و احمد و مسلم و ابن جرير و ابن ابى حاتم و حاكم از عايشه روايت كرده اند كه وى گفت:

خَرَجَ رَسولُ الله [ (ص) ] غَداةً وَعَليه مَرطٌ مُرَجَّل مِن شَعرٍ أَسودَ فَجاءَ الحَسَنُ وَالحُسينُ رضي الله عنهما فَأَدخلَهما مَعَه ثُم جاءَ عَليٌّ فَادخَلَه

مَعه ثُم قالَ « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .

رسول خدا [ (ص) ] صبح از خانه خارج شد، درحالى كه بردوش آن كسائى بود كه از موى سياه بافته شده بود. در اين هنگام حسن و حسين [ عليهما السلام ] آمدند. حضرت آن دو را زير كساء جاى داد. سپس على آمد، او را نيز با خود زير كساء جاى داد. سپس فرمود: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .

پنجم- ابن ابى شيبه و احمد و ابن جرير و ابن المنذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و حاكم ضمن آنكه آن را صحيح دانسته اند و همچنين بيهقى كه آن را در سنن خود صحيح دانسته است، از واثلة بن اسقع روايت كرده اند كه وى گفت:

جاءَ رَسَولُ الله [ (ص) ] إلَى فاطمةَ وَ مَعهُ حَسنٌ وَ حُسينٌ وَ عَليٌّ حَتَّى دَخلَ فَأدْنَى عَليّاً وَ فَاطمة فَاَجلَسَهما بَينَ يَديهِ وَ أجلَسَ حَسناً وَ حُسيناً كُلَّ واحدٍ مِنهما عَلَى فَخذِه ثُم لَفَّ عَليهِم ثَوبَه وَ أنا

ص:79

مُستدبِرهُم ثُم تلا هذه الآية: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»(1)

رسول خدا به سمت فاطمه آمد، درحالى كه حسن و حسين و على با او بودند تا اينكه وارد شدند. پس فاطمه و على [ عليهما السلام ] را به خود نزديك ساخت و آنها را جلو خود و حسن و حسين [ عليهما السلام ] هر كدام را روى پاى خود نشاند. سپس لباس خود را برآنان گسترد، درحالى كه من پشت سر آن حضرت بودم. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .

ششم- ابن مردويه از ام سلمه چنين روايت كرده است:

نُزلتْ هذه الآية فِي بَيتي: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»

وفِي الْبيتِ سَبعةٌ جَبريلُ وَميكائيلُ عليهما السلام وَعليٌّ وَفاطمةُ وَالحسنُ وَالحسينُ رضي الله عنهم وَأنا عَلَى بابِ ِ الْبيتِ، قُلتُ: «يا رسولَ الله ألستُ مِنْ اهل البيت؟» قالَ: «اِنَّك إلى خَيرٍ إنَّك مِن أَزواجِ النَّبي [ (ص) ]»(2)

اين آيه در خانه من نازل شد: « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ» . . . و در خانه هفت نفر بودند: جبرئيل و ميكائيل عليهما السلام و على و فاطمه و حسن و حسين [ عليهم السلام ]. من بر در خانه نشسته بودم. پس گفتم: «اى پيامبر! من از اهل بيت هستم؟» فرمود: «امر تو به خير و نيكى است، تو از زنان پيامبر [ (ص) ] هستى» .


1- الدرالمنثور، ج6، ص6٠٣.
2- همان، ص6٠4.

ص:80

هفتم- طبرى از «حكيم بن سعد» روايت مى كند كه وى گفت:

ذكرنا علي بن أبي طالب رضي الله عنه عند أمّ سلمة قالتْ: فِيه نُزلت: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.»

قالتْ أمُّ سَلَمة: جاءَ النَّبي [ (ص) ] إلَى بَيتِي فَقالَ: «لا تَأذَنِي لأحَدٍ» . فَجاءتْ فاطمةُ فَلَم أستطِعْ أنْ أحجُبَها عَن أَبيها ثُمَّ جاءَ الْحَسنُ فَلَم أستَطِعْ أنْ أمنَعهُ أنْ يَدخُلَ عَلَى جَدِّه وَأمِّه وَجاءَ الحُسينُ

فَلَم أسْتطِعْ أنْ أحجُبه عَن جَده وَ امه ثُمَّ جاءَ عليٌ فَلم اَسْتَطِعْ اَنْ اَحجُبهُ فَاجْتَمَعُوا حَولَ النَّبِيِّ [ (ص) ] عَلى بَساطٍ فَجَلَّلهُم نَبيُّ اللهِ بِكَساءٍ كَان عَلَيه ثُمَّ قَالَ: «هَؤُلاءِ اهل بيتي فَأذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تَطْهِيراً» فَنُزلتْ هَذه الآيةُ حِينَ اجْتَمَعوا عَلَى الْبَساطِ قَالتْ فَقلتُ: يَا رَسولَ اللهِ وَأنَا؟ قَالت: فَواللهِ ما أنْعَم وَ قالَ: «إِنَّكِ عَلَى خَيْرٍ» .(1)

نزد ام سلمه سخن از على بن ابى طالب رضى الله عنه به ميان آمد. وى گفت: «آيه « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» درباره او نازل گشت» . ام سلمه گفت: «پيامبر [ (ص) ] به خانه من آمد. پس فرمود: به هيچ كس اجازه ورود نده. پس فاطمه آمد. نتوانستم وى را مانع شوم. سپس حسن آمد. نتوانستم وى را از ورود بر جد و مادرش مانع شوم. حسين آمد. باز نتوانستم وى را از ورود بر جد و مادرش مانع شوم. سپس على [ عليه السلام ] آمد. نتوانستم او را


1- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج ٢٠، ص ٢6٧. نقل روايت براساس نقل ابن كثير از تفسير جامع البيان است؛ زيرا در نسخه هاى فعلى جامع البيان يك جمله افتادگى دارد؛ ر. ك: تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، ج 6، ص4١٣.

ص:81

مانع شوم. آنان اطراف پيامبر [ (ص) ] روى فرشى حلقه زدند. پيامبر خدا با كسائى كه بر دوش خود داشت، آنان را پوشاند. سپس عرضه داشت: [بارالها] اينان اهل بيت من هستند. پس رجس و پليدى را از آنان دور ساز و آنان را كاملاً پاك ساز. در اين هنگام كه آنان روى فرش اجتماع كرده [بودند] اين آيه نازل گشت» . ام سلمه گفت: «من گفتم اى رسول خدا من هم از اهل بيت هستم؟ به خدا سوگند نفرمود: آرى. فرمود تو بر خير و نيكى هستى» .

نكاتى مستفاد از روايات

اين روايات، تنها بخشى از روايت هاى مربوط به سبب نزول آيه تطهير است كه از مجموع آنها نكاتى استفاده مى شود:

١. داستان كساء حداقل سه بار اتفاق افتاده است: براساس روايت اول، دوم، سوم، ششم و هفتم، بار نخست در خانه ام سلمه و براساس روايت چهارم و پنجم، بار دوم و سوم، يكى بيرون خانه عايشه و ديگرى در خانه فاطمه عليها السلام بوده است.

٢. آيه تطهير در بار نخست نازل شده و بار دوم و سوم بعد از نزول آيه بوده، و فقط پيامبر اكرم (ص) آيه را تلاوت كرده است.

٣. در هر سه نوبت پيامبر اكرم (ص) عباى خود را بر سر كسانى كه همراه آن حضرت بودند، كشيد.

4. در هر سه نوبت، حضرت كساى خود را بر سر حضرت على، فاطمه حسن و حسين عليهم السلام كشيد و در هيچ نوبت، تعداد اين افراد تغيير نكرد.

5. اجتماع اصحاب كساء در بار نخست، كه آيه شريفه نازل شد،

ص:82

برحسب اتفاق نبوده است. بلكه پيامبر اكرم (ص) با فراخواندن آنان و پس از اجتماعشان، دست به دعا برداشته و آيه نازل شده است.

6. هنگام نزول آيه، پيامبر اكرم (ص) همراه با حضرت على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام در خانه ام سلمه بودند و غير از ام سلمه، انسان ديگرى در خانه نبوده است؛ چنان كه خود ام سلمه در روايت ششم به اين

نكته تصريح كرده است كه هنگام نزول آيه، در خانه وى، فقط هفت نفر بودند: جبرئيل، ميكائيل، پيامبر اكرم (ص) ، على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام.

٧. پيامبر اكرم (ص) هنگام نزول آيه اصرار داشت كسى وارد خانه نشود. ازاين رو، براساس روايت هفتم، به ام سلمه دستور دادند كه به هيچ كس اجازه ورود ندهد.

٨. هنگام نزول آيه، پيامبر اكرم (ص) دست به دعا برداشت و سه بار فرمود: «بارالها! اينها اهل بيت من اند. رجس و پليدى را از آنان دور ساز و آنان را كاملاً پاك ساز» . ولى ايشان در دو بار ديگر فقط آيه تطهير را تلاوت كرد.

٩. حضرت در دعاى خود، همان عنوانى را كه در آيه تطهير است، يعنى عنوان «اهل البيت» ، را به كار برد.

١٠. هرچند اجتماع اصحاب كساء در بار نخست كه آيه نازل شده، در خانه ام سلمه بوده است، ولى خود ام سلمه زير كساء قرار نگرفته است. ايشان، براساس برخى روايات، از پيامبر (ص) سؤال مى كند: «آيا من هم با شمايم؟» حضرت مى فرمايد: «تو بر خير و نيكى هستى» . براساس روايت هفتم نيز وقتى با صراحت از پيامبر سؤال مى كند: «آيا من هم از

ص:83

اهل بيت هستم؟» حضرت مى فرمايد: «سرانجام تو به خير و نيكى است. تو از همسران پيامبرى» . بنابراين حضرت به صراحت به او پاسخ منفى نمى دهد. بلكه با كنايه، او را از اهل بيت نمى داند اين همان چيزى است كه ام سلمه در روايت هفتم از آن به صراحت سخن گفته و سوگند ياد كرده است كه پيامبر (ص) در جواب نفرمود: «آرى تو از اهل بيت هستى» ، بلكه فرمود: «تو برخير و نيكى هستى» .

از مجموع اين نكات استفاده مى شود كه مراد از اهل بيت، پيامبر اكرم (ص) ، حضرت على، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام هستند. ولى آيا از آنها نيز استفاده مى شود كه فقط اين پنج نفر از اهل بيت اند و عنوان اهل بيت حتى زنان پيامبر را شامل نمى شود؟ با توجه به شواهد موجود در حديث، دلالت حديث بر انحصار اهل بيت در آل عبا روشن است. در اينجا ما به تعدادى از آنها اشاره مى كنيم:

شاهد اول

همان گونه كه در نكته چهارم اشاره شد، اجتماع اصحاب كساء برحسب اتفاق نبوده است. بلكه پيامبر اكرم (ص) ابتدا آنها را فراخوانده است سپس آنان اجتماع كرده اند. اگر آيه تطهير در مورد غير افراد ياد شده بود، پيامبر (ص) ، آنان را نيز فرا مى خواند. ولى چنين امرى از هيچ كس نقل نشده است.

شاهد دوم

همان گونه كه در نكته سوم بيان شد، پيامبر اكرم (ص) در هر سه نوبت كساى خود را بر سر كسانى كه كنار آن حضرت بودند، يعنى حضرت

ص:84

فاطمه زهرا و همسر و دو فرزند او، كشيد. به راستى استفاده از كساء و قراردادن افراد زير آن و نزول آيه در يك مرتبه و تلاوت آيه در دوبار ديگر چه معنا و مفهومى مى تواند داشته باشد؟ آن هم از سوى كسى كه

خداوند او را معلم حكمت دانسته است.(1)

به يقين، حضرت در نظر داشته است با اين عمل، «اهل البيت» در آيه شريفه تطهير را معرفى كند و افراد آن را به طور دقيق مشخص سازد تا مبادا به اشتباه گمان رود كسان ديگرى نيز از اهل بيت اند. گواه بر اين نكته آن است كه بار نخست كه آيه نازل شد، اجتماع اصحاب كساء در خانه ام سلمه بود و به اعتراف ام سلمه، غير از او و اصحاب كساء، فرد ديگرى در خانه نبوده است.

بنابراين استفاده از كساء و جدا ساختن اصحاب كساء از ديگر اعضاى خانه، گواه بر اين است كه پيامبر (ص) با اين عمل خواسته نشان دهد مراد از اهل البيت چه كسانى اند و اين عنوان شامل ام سلمه نيز نمى شود تا چه رسد به ديگر همسران.

شاهد سوم

همان طور كه در نكته هفتم گذشت، براساس روايت هفتم، پيامبر اكرم (ص) اصرار داشت كسى وارد خانه نشود. اگر آيه اختصاص به اصحاب كساء نداشت و مراد از اهل بيت فقط آنها نبودند و آيه شامل


1- اشاره است به آيه ١5١ سوره بقره: « كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكِّيكُمْ وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ» ؛ «همان گونه كه [براى هدايت شما] پيامبرى از خودتان در ميان شما فرستاديم تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاكيزه سازد و به شما كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمى دانستيد، به شما ياد دهد» .

ص:85

زنان پيامبر هم بود، پيامبر زنان خود را استثنا مى كرد و مى فرمود به كسى جز همسران ايشان اجازه ورود ندهد.

شاهد چهارم

در نكته چهارم بيان شد كه داستان كساء دست كم در سه نوبت اتفاق افتاد، ولى اصحاب كساء تغيير نكردند. بنابراين اگر مراد از اهل بيت در آيه، افزون بر اصحاب كساء، همسران آن حضرت بودند، بايد دست كم يك بار نيز براى آنان اين قضيه روى مى داد.

اين شواهد نشان مى دهد كه مراد از اهل بيت، فقط اصحاب كسايند و اين عنوان حتى شامل زنان پيامبر نمى شود. البته شواهد ديگرى هم وجود دارد كه در ضمن مباحث آينده به آن اشاره خواهد شد.

در نتيجه، آيه تطهير داراى سبب نزول مستقل و جدا از سبب نزول آيات مربوط به زنان پيامبر است و اين خود شاهد بسيار قوى بر خلاف سياق آياتى است كه آيه تطهير در ضمن آنها قرار گرفته است و با وجود آن، قرينه سياق، اعتبار خود را از دست مى دهد.

٢. سخن پيامبر (ص) در تبيين آيه

سخن پيامبر (ص) در تبيين آيه از شواهدى است كه نشان مى دهد مراد از «اهل البيت» در آيه تطهير، خصوص اصحاب كساست.

بدون ترديد وجود اختلاف در جوامع انسانى، امرى طبيعى است. جوامع دينى از جمله جامعه مسلمانان نيز از اين مسئله مستثنا نيست. قرآن كريم كه كتاب هدايت است، راهى را براى حل اختلاف ها معرفى مى كند؛ چنان كه در سوره نحل خطاب به پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد:

ص:86

« وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» (نحل:64)

ما اين كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف كرده اند، براى آنها روشن كنى و [اين قرآن] مايه هدايت و رحمت است براى قومى كه ايمان مى آورند.

بر اين اساس، سخن پيامبر (ص) در موارد اختلاف، فصل الخطاب خواهد بود. ايمان به قرآن وقتى كامل است كه ايمان به تمام آيات آن را شامل شود، وگرنه شخص، گرفتار تبعيض در ايمان خواهد شد و قرآن چنين افرادى را به شدت سرزنش كرده(1)و كافران راستين خوانده است.(2)

بنابراين براى دورى از گرفتار شدن به تبعيض در ايمان، لازم است كه انسان به تمام آيات، از جمله آيه اى كه پيامبر اكرم (ص) را مرجع حل اختلاف مى داند، ايمان آورد. اختلاف در مخاطبان آيه تطهير نيز از همين دسته است كه بايد براى حل آن به سخنان پيامبر اكرم (ص) مراجعه كرد. يكى از حديث هايى كه مخاطب آيه را معلوم مى سازد، روايتى است كه «طبرى» در تفسير خود ذكر كرده است:

بكر بن يحيى بن زبان عنزى بر ما روايت كرد كه گفت: مندل روايت كرد از اعمش از عطيه از ابوسعيد خدرى كه گفت:

قال رسول الله (ص) : «نُزلتْ هَذِه الْآيةُ فِي خَمسةٍ: فيّ وَ في عَليٍّ رضي الله عنه و حسن رضي الله عنه و حسين رضي الله عنه و فاطمة رضي الله


1- ر. ك: بقره: ٨5.
2- ر. ك: نساء: ١5٠ و ١5١.

ص:87

عنها « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.(1)»

رسول خدا [ (ص) ] فرمود: اين آيه در مورد پنج نفر نازل گرديد: در مورد من و على [ عليه السلام ] و حسن [ عليه السلام ] و حسين [ عليه السلام ] و فاطمه [ عليها السلام ]. « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .

روايت به وضوح نشان مى دهد كه آيه فقط در مورد پنج تن نازل شده است. بيان عدد پنج، حصر واژه «اهل البيت» را در پنج تن نشان مى دهد و جايى براى سخن ديگر باقى نمى گذارد.

بنابراين روايت مذكور دليل محكمى است كه مراد از «اهل البيت» در آيه تطهير پنج تن مذكورند و با وجود اين دليل، جايى براى استناد به سياق آيات قبل و بعد باقى نمى ماند.

٣. تلاوت آيه بر در خانه فاطمه

يكى ديگر از شواهدى كه نشان مى دهد مراد از «اهل البيت» در آيه تطهير خصوص اصحاب كسايند، حكايتى است كه اماميه و اهل تسنن نقل كرده اند كه پيامبر اكرم (ص) همواره هنگام نماز بر درِ خانه فاطمه عليها السلام حاضر مى شد و پس از دعوت به نماز، آيه تطهير را تلاوت مى كرد.

البته راويان، اين واقعه را به صورت هاى مختلف نقل كرده اند: برخى نقل كرده اند كه حضرت، شش ماه اين عمل را تكرار مى كرد و برخى آن را هشت ماه و برخى نه ماه دانسته اند؛ چنان كه برخى، زمان تلاوت را


1- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج٢٠، ص٢6٣.

ص:88

هنگام نماز صبح ذكر كرده اند و برخى آن را به نماز خاصى محدود

نساخته اند. اين اختلاف ها مشكلى را ايجاد نمى كند؛ زيرا ممكن است هر كدام از راويان، زمان و مشاهده خود را نقل كرده باشند.

ما ابتدا اين روايت ها را نقل مى كنيم. سپس به ذكر نكته هايى كه از آنها استفاده مى شود، مى پردازيم:

الف) طبرى در تفسير خود از «انس» نقل مى كند:

أنَّ النَّبي [ (ص) ] كَان يَمرّ بِبَيتِ فاطمةَ سِتَّةَ أشهُرٍ كُلَّما خَرجَ اِلَى الصَّلاةِ فَيَقولُ: «الصَلاةُ اهل البيت « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .(1)»

پيامبر [ (ص) ] شش ماه، هرگاه براى اقامه نماز از خانه خارج مى شد، از خانه فاطمه عبور مى كرد و كنار درِ خانه مى ايستاد و مى فرمود: اى اهل بيت، نماز! « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .

ب) همچنين طبرى از «ابوالحمرا» چنين نقل مى كند:

رَابطتُ المدينةَ سَبعةَ أشهُرٍ عَلَى عَهدِ النَّبي [ (ص) ]، قالَ: رَأيتُ النَّبي [ (ص) ] اِذا طَلعَ الْفَجرُ جَاءَ إلَى بابِ عَليٍّ وَ فاطمةَ فَقالَ: الصَّلاةُ الصَّلاةُ « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.(2)»

در زمان حيات پيامبر [ (ص) ] هفت ماه در مدينه بودم كه مى ديدم پيامبر [ (ص) ] هنگام طلوع فجر بر درِ خانه على [ عليه السلام ] و فاطمه [ عليها السلام ]


1- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج٢٠، ص٢64.
2- الدرالمنثور، ج6، ص6٠6.

ص:89

مى آمد و مى فرمود: نماز! نماز! « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ» .

برخلاف روايت اول كه اختصاص به نماز خاصى از نمازهاى شبانه روز ندارد، روايت دوم در خصوص نماز صبح است.

ج) طبرى روايت دوم را با همين مضمون از «يونس بن ابى اسحاق» نيز نقل كرده است: «حدثنى عَبدُالاعلى بنُ واصلٍ قال: ثنا الْفَضلُ بنُ دَكين قال: ثنا يونسُ بنُ أبى اسحاقَ باسنادِه عَن النَّبى [ (ص) ] مِثلَه» .

د) سيوطى در تفسير الدرالمنثور مى گويد:

واخرج ابنُ مردويه عَن ابنِ عباس رضي الله عنهما قالَ: شَهِدنا رَسولَ الله [ (ص) ] تِسعَةَ أشهُرٍ يَاتي كُلَّ يَومٍ بابَ عَلي بنِ أبي طالبٍ رضي الله عنه عِندَ وَقتِ كُلِّ صَلاةٍ فَيقولُ: «السَّلامُ عَليكُم وَرحمةُ اللهِ وَبركاتُه اهل البيت « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»

الصَّلاةُ رَحِمَكم اللهُ» . كُلَّ يومٍ خَمسَ مرّاتٍ.(1)

ابن مردويه از ابن عباس نقل مى كند كه وى گفت: ما شاهد اين بوديم كه پيامبر [ (ص) ] نه ماه، هر روز هنگام همه نمازها، بر درِ خانه على بن ابى طالب [ عليه السلام ] مى آمد و مى فرمود: «سلام بر شما و رحمت و بركات خداوند بر شما اهل بيتم باد. « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اهل البيت وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» . به سوى نماز بشتابيد. خدا رحمت كند شما را» . هر روز پنج مرتبه اين را تكرار مى فرمود.

ه) سيوطى در تفسير الدرالمنثور مى گويد طبرانى از ابوالحمراء


1- الدرالمنثور، ج6، ص6٠6.

ص:90

روايت مى كند كه وى گفت:

رَأيتُ رَسولَ الله [ (ص) ] يَأتي بابَ عليٍّ وَ فاطمةَ سِتَّةَ اَشْهُرٍ فَيقولُ « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. (1)»

ديدم رسول خدا [ (ص) ] شش ماه بر درِ خانه على و فاطمه مى آمد و مى فرمود: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .

اين بخشى از روايات مربوط به تلاوت آيه تطهير توسط پيامبر اكرم (ص) بر در خانه حضرت امام على و فاطمه زهرا عليهما السلام است. طبرى و سيوطى روايات ديگرى هم نقل كرده اند كه براى رعايت اختصار به نقل همين تعداد بسنده مى كنيم.

نكاتى مستفاد از روايات

نكات زير را مى توان از اين روايات استفاده كرد:

١. تلاوت آيه تطهير فقط درِ خانه على و فاطمه عليهما السلام بوده است و اين عمل از پيامبر بزرگوار اسلام در مورد خانه اى غير از خانه آنان، حتى از خانه هاى همسران آن حضرت، گزارش نشده است.

٢. پيامبر (ص) هنگام دعوت به نماز، اهل خانه را با عنوان «اهل البيت» خطاب كرده است. اين خطاب در سخنان پيامبر [ (ص) ] فقط درباره خانه حضرت على و فاطمه عليهما السلام نقل شده است.

٣. ماجراى مذكور، حادثه اى اتفاقى نبوده است، بلكه حادثه اى از روى قصد و توجه بوده است كه دست كم شش ماه پياپى پيامبر اكرم [ (ص) ]،


1- الدرالمنثور، ج6، ص6٠6.

ص:91

هنگام رفتن به مسجد براى اقامه نمازهاى يوميه، اين عمل را تكرار كرده است.

4. پيامبر اكرم [ (ص) ]، يا بعد از دعوت به نماز يا بدون آن، آيه تطهير را فقط بر درِ خانه حضرت على [ عليه السلام ] و فاطمه [ عليها السلام ] خطاب به اهل آن خانه تلاوت كرده است.

از مجموع نكات استفاده مى شود پيامبر اكرم [ (ص) ] براى روشن ساختن عنوان «اهل البيت» ، فقط به سبب نزول آن، يعنى واقعه كساء، بسنده نكرده است. بلكه با تلاوت آن بر درِ خانه على [ عليه السلام ] و فاطمه [ عليها السلام ] در ماه هاى متوالى، مصداق آن را به خوبى روشن كرده است تا هيچ ابهامى براى رهپويان راه حقيقت و تشنگان معارف زلال قرآنى باقى نماند. ازاين رو نمى توان با استناد به سياق آيات، آيه تطهير را خطاب به زنان پيامبر (ص) دانست؛ زيرا همان گونه كه بيان شد، سياق ظهورى بيش نيست و اعتبار آن تا هنگامى است كه دليلى برخلاف آن نباشد.

4. استناد به آيه تطهير

بى شك ستايش خداوند از فرد يا گروهى در قرآن مى تواند سندى براى برترى آنان به حساب آيد. بنابراين اگر مخاطب در آيه تطهير، زنان پيامبرند، چرا هيچ يك از آنان براى اثبات پاكى خود به آيه تطهير استناد نكرده اند؛ به ويژه برخى از همسران پيامبر (ص) پس از رحلت آن حضرت در موقعيتى قرار گرفتند كه به جلب ديده ها، نياز شديد داشتند. اما روايت هاى فراوانى در جوامع روايى شيعه و اهل سنت نقل شده است كه اهل بيت براى معرفى خود، به آيه تطهير استناد كرده و گفته اند كه آيه

ص:92

تطهير درباره آنان نازل شده است و كسى هم در اين باره به آنان اعتراض نكرده است. بلكه برعكس برخى از زنان پيامبر به اين نكته اعتراف كرده اند كه آيه تطهير درباره اصحاب كساء نازل شده است؛ مانند روايت چهارم و روايت هفتم از رواياتى كه از عايشه و ام سلمه در ابتداى بحث حديث كساء نقل شد.

رواياتى كه در آن هر يك از اهل بيت به آيه تطهير اشاره كرده و يادآور شده اند كه آيه تطهير درباره آنان نازل شده است، در جوامع روايى اماميه بسيار فراوان است. اين روايات كم و بيش در جوامع روايى غير اماميه نيز نقل شده است كه در اينجا به بخشى از آنها اشاره مى شود:

روايت اول

حاكم در مستدرك چنين نقل مى كند:

خَطبَ الَحسَنُ بنُ عَليٍّ النّاسَ حِينَ قُتِلَ عَليٌّ فَحَمِدَ اللهَ وَ اثْنَى عَليه. . . ثُمَّ قالَ: أيُّها النّاسُ! مَنْ عَرَفني فَقْد عَرَفني وَ مَنْ لَمْ يَعرِفْني فَانَا الَحسَنُ بنُ عَليٍّ وَ اَنَا ابْنُ النَّبيِّ وَ اَنَا ابْنُ الْوَصيِّ وَ اَنَا ابْنُ الْبَشيرِ وَ اَنَا ابْنُ النَّذيرِ وَ اَنَا ابْنُ الدّاعي إلى اللهِ بِإذنِه وَ اَنَا ابْنُ السِّراجُ المُنيرُ وَ اَنَا مِنْ اهل البيت الَّذي كَانَ جَبرئيلُ يَنزِلُ إلينا وَ يَصعَدُ مِن عِندِنا وَ اَنَا مِنْ اهل البيت الَّذين اَذهبَ اللهُ عَنهمُ الرِّجسَ وَ طَهَّرَهُم تَطْهيراً.(1)

حسن بن على [ عليه السلام ] پس از شهادت على [ عليه السلام ] خطبه اى ايراد كرد. ابتدا به حمد و ثناى خداوند سبحان پرداخت. . . سپس گفت: اى مردم! هركس كه مرا


1- المستدرك على الصحيحين، ج٣، ص١٨٨.

ص:93

مى شناسد، مى شناسد و هركس مرا نمى شناسد، من حسن بن على هستم. من فرزند پيامبرم. من فرزند وصى و جانشين اويم. من فرزند بشارت دهنده ام. من فرزند ترساننده و فرزند كسى كه به اذن خداوند مردم را به خدا دعوت مى كرد، هستم. فرزند چراغ روشن الهى هستم. من از اهل بيتى هستم كه جبرئيل به سوى ما فرود مى آمد و صعود مى كرد. من از اهل بيتى هستم كه خداوند درباره آنها مى فرمايد: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» .

روايت دوم

طبرى در تفسير خود در ذيل آيه از ابوديلم چنين نقل مى كند:

قالَ عَليُّ بنُ الحُسينِ لِرَجُلٍ مِنْ أهلِ الشّام: أما قَرأتَ فِي الْأحزابِ « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»

قالَ وَ لأَنتُم هُم؟ قَالَ: نَعَم.(1)

على بن الحسين [ عليه السلام ] به مردى از اهل شام فرمود: «آيا از سوره احزاب اين آيه را تلاوت نكرده اى: « إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» . آن مرد گفت: «به راستى شما آنهاييد؟ !» فرمود: «آرى» .

چنان كه بيان شد، برخى از زنان پيامبر (ص) نيز براى ستايش اصحاب كساء به آيه تطهير استناد كرده اند؛ براى نمونه طبرى در تفسير خود در ذيل آيه تطهير از حكيم بن سعد نقل مى كند:

ذكرنا عَليَّ بنَ ابي طالِبِ ٍ رضي الله عنه عِندَ امِّ سَلَمة قالتْ: فِيه نُزلتْ


1- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج ٢٠، ص٢66.

ص:94

« إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ»

« تَطْهِيراً.(1)»

در حضور ام سلمه از على بن ابى طالب [ عليه السلام ] ياد شد. ام سلمه گفت: «آيه « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» درباره وى نازل شد» .

نتيجه

هرچند وحدت سياق در بسيارى از موارد مى تواند به فهم آيات كمك كند، ولى نمى تواند در تعيين مخاطب آيه قرينه و شاهد باشد؛ زيرا سياق فقط باعث ظهور كلام در يك معنا مى شود و اين ظهور تا هنگامى اعتبار دارد كه دليلى خلاف آن نباشد.

براساس شواهد و ادله اى كه بيان شد، آيه تطهير نمى تواند خطاب به همسران پيامبر باشد. اين شواهد و قرائن چنان مخاطب را در آيه روشن مى سازد كه تمسك به سياق را براى تبيين مخاطب، اجتهاد برابر نص و رها كردن يقين و تمسك به گمان مى نماياند. « وَ إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً» ؛ «گمان، هرگز [انسان را] از حق بى نياز نمى سازد [و به حق نمى رساند]» . (يونس: ٣6)

اراده در آيه تكوينى است

پيش از ورود به بحث لازم است توضيح مختصرى درباره اراده تكوينى و اراده تشريعى داده شود.

براساس آيات قرآن، خداوند بر هر چيز تواناست: « إِنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ»


1- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج ٢٢، ص٧.

ص:95

« قَدِيرٌ؛» «خدا بر هر چيز تواناست» . (نور:45) ازاين رو هرچه را اراده كند، بى درنگ تحقق مى يابد. اراده خداوند يا بدون واسطه است يا با واسطه فرشته ها و پيامبران. به اراده بدون واسطه، اراده تكوينى و تقديرى، و به اراده با واسطه، اراده تشريعى گويند.(1)

اراده تكوينى را از آن رو تكوينى گويند كه به امور تكوينى، مانند آسمان و زمين، تعلق گرفته است و از آن رو تقديرى گويند كه به عالم تقدير، نه عالم قضاى حتمى، مربوط است. اراده تشريعى را از آن رو تشريعى گويند كه به واسطه قانون و شريعت است. در اراده تشريعى، اراده خداوند بر اين است كه ميان انسان ها يگانه پرستى رواج يابد. اما اراده او بر اين است كه انسان ها با اراده خود، به توحيد گرايش يابند و شريعتش را اجرا كنند. بنابراين برخى انسان ها فرمان بردارند و برخى عصيانگر. در نتيجه، اراده تشريعى تخلف پذير است. ولى در اراده تكوينى چون عامل مختار واسطه نيست، اراده، تخلف پذير نيست.

بر اين اساس اراده در آيه « إِذا أَرادَ اللهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلا مَرَدَّ لَهُ» ؛ «و هنگامى كه خدا براى قومى [به خاطر اعمالشان] بدى [و عذاب] بخواهد، هيچ چيز مانع آن نخواهد شد» . (رعد: ١١) اراده تكوينى است و اراده در آيه « ما يُرِيدُ اللهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ» ؛ «خداوند نمى خواهد شما را در تنگنا قرار دهد، بلكه مى خواهد شما را پاك سازد» . (مائده: 6) اراده تشريعى است؛ زيرا، در صدر اين آيه سخن از امر به غسل، وضو و تيمم است كه


1- ر. ك: الحكمة المتعاليه فى الاسفار العقلية الاربعة، محمد صدرالدين، ج٧، ص6؛ شواهد الربوبية، صص١44و 5٨٩.

ص:96

از احكام و قوانين شريعت به حساب مى آيد.

پس از بيان معناى اراده تكوينى و تشريعى، به ذكر برخى از شواهدى مى پردازيم كه اثبات مى كند اراده در آيه تطهير، تكوينى است:

١. خاص بودن اراده در آيه تطهير

از ويژگى هاى روشن اراده تشريعى، آن است كه به افراد يا گروهى اختصاص ندارد، بلكه شامل همه انسان هاى بالغِ عاقل مى شود. از آنجا كه اراده در آيه تطهير، به افراد خاصى تعلق گرفته است، معلوم مى شود كه اراده در آيه، اراده تشريعى نيست.

اما اختصاص نداشتن اراده تشريعى به افراد يا گروه خاص بدان علت است كه شريعت، مجموعه اى از قوانين است كه در زبان قرآن به احكام الله معرفى شده است. قانون براى اينكه قانون باشد، بايد كلى و فراگير باشد و به فرد يا گروهى اختصاص نداشته باشد.

افزون بر اين، پيامبر، خود را فرستاده خدا معرفى، و قلمرو رسالت خود را چنين تعيين مى كند: « قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً» ؛ «بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم» . (اعراف: ١5٨) پيامبرى كه رسالتش براى همه انسان هاست، شريعتش نيز همه انسان ها را شامل مى شود و اختصاص به فرد يا گروه خاصى ندارد. ازاين رو برخى از آياتى كه احكام شريعت را بيان مى كند، با عبارت « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» بيان شده است؛ مانند آيه « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ» ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز برمى خيزيد، صورت و دست ها را تا آرنج بشوييد» . (مائده:6) و برخى ديگر با

ص:97

عبارت «الناس» (مردم) ؛ مانند آيه « لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً» ؛ «براى خدا بر مردم [واجب] است كه آهنگ خانه [او] كنند. آنها كه توانايى رفتن به سوى آن دارند» . (آل عمران:٩٧)(1)

اما اراده در آيه تطهير، اختصاص به افراد خاص دارد؛ زيرا خداوند مخاطب در آيه را با عنوان «اهل البيت» معرفى كرده است و پيش از اين ثابت شد اين عنوان فقط به آل عبا اختصاص دارد.

٢. ستايشى بودن زبان آيه

از شواهدى كه نشان مى دهد اراده در آيه تطهير، اراده تكوينى است، زبان آيه تطهير است؛ زيرا زبان آيه، زبان ستايش است. درحالى كه در اراده تشريعى هيچ گونه ستايشى وجود ندارد؛ زيرا اراده تشريعى، قراردادن تكليف بر بندگان است و چنين اراده اى ستايشى را در برندارد.

اما اينكه زبان آيه، زبان ستايش است، هم متن آيه بر آن گواه است و هم سخنان پيامبر اكرم (ص) بر آن دلالت دارد. در متن آيه، خداوند مخاطبان خود را با وصف «اهل البيت» معرفى مى كند و تعيين مخاطب با اين وصف، ستايشى براى آنان به شمار مى آيد؛ زيرا در آينده ثابت مى كنيم اگر كسى از بيت نبوت باشد، به يقين از شايستگى برخوردار است.

سخنان پيامبر (ص) نيز گواه بر ستايشى بودن زبان آيه است؛ براى نمونه به سخنى از حضرت اشاره مى شود و آن روايتى است كه سيوطى و ديگران نقل كرده اند. سيوطى در الدرالمنثور چنين نقل مى كند:

حكيم ترمذى و طبرانى و ابن مردويه و ابونعيم و بيهقى در كتاب


1- اين دليل برگرفته از تفسير مجمع البيان است. ر. ك: مجمع البيان، ج٨، ص56١.

ص:98

«الدلائل» از ابن عباس روايت كرده اند كه پيامبر [ (ص) ] فرمود: «خداوند مردمان را به دو قسم تقسيم كرد و مرا در قسم برتر قرار داد و آن كلام خداوند متعال است كه مى فرمايد: « وَ أَصْحابُ الْيَمِينِ» . . . « وَ أَصْحابُ الشِّمالِ» . . . ؛ «اصحاب يمين و خجستگان و اصحاب شمال» و من از اصحاب يمين و بهترين آنان هستم. سپس آن دو قسم را به سه قسم تقسيم كرد و مرا در بهترين آنها قرار داد و آن، گفتار خداوند متعال است كه مى فرمايد: « فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ * وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ * وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» . . . ؛ «[نخست] سعادتمندان و خجستگان (هستند) چه سعات مندان و خجستگانى، گروه ديگر شقاوتمندان و شومان اند چه شقاوتمندان و شومانى و (سومين گروه) پيشگامان پيشگامند» و من از پيشگامان و بهترين آنان هستم. سپس اين سه قسم را قبيله هايى قرار داد و مرا در بهترين آنها قرار داد و آن كلام خداوند متعال است كه مى فرمايد: « وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاكُمْ» ؛ «و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد؛ گرامى ترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست» و من پرهيزكارترين فرزند آدم و گرامى ترين آنان نزد خداوند هستم و فخر نمى كنم. سپس قبايل را در خانه هايى اسكان داد و مرا در بهترين آنها قرار داد و آن كلام خداوند است كه مى فرمايد: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ» ؛ «خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند» پس من و اهل بيتم از گناهان پاك هستيم.

ص:99

افزون بر پيامبر اكرم (ص) ، اهل بيت نيز براى بيان برترى خود به آيه

تطهير، كه آنان را ستايش مى كند، استناد مى كنند. ما در اينجا به برخى از اين سخنان اشاره مى كنيم:

الف) اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام در روايتى طولانى، كه درآينده بدان اشاره مى شود، برابر گروهى از بزرگان مهاجر و انصار، فضيلت هاى خود را يادآورى، و به آياتى از كتاب الهى، از جمله آيه تطهير اشاره كرد.

ب) حضرت حسن بن على عليه السلام نيز براساس روايتى كه حاكم در مستدرك نقل مى كند، پس از شهادت پدر بزرگوارش خطبه اى خواند كه در آن پس از ثناى خداوند به ذكر فضيلت هاى خود پرداخت؛ از جمله فرمود: «من از خاندانى هستم كه خداوند متعال پليدى را از آنان دور ساخته و آنان را كاملاً پاك نگه داشته است» .

ج) حضرت زين العابدين عليه السلام نيز در روايتى كه طبرى در تفسير خود در ذيل آيه از ابوديلم نقل مى كند، به مردى از شام فرمود: «آيا از سوره احزاب اين آيه را تلاوت نكرده اى: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» . آن مرد گفت: «به راستى شما آنهاييد؟» فرمود: «آرى» .(1)

افزون بر اهل بيت عليهم السلام، صحابه و حتى زنان پيامبر نيز براى اثبات برترى اهل بيت در مواردى به آيه تطهير استناد كرده اند. ما فقط به دو مورد از آنها اشاره مى كنيم:

الف) طبرى با سند خود از حكيم بن سعد روايت مى كند كه وى


1- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج ٢٠، ص ٢66.

ص:100

گفت: «نزد ام سلمه سخن از على بن ابى طالب عليه السلام به ميان آمد. وى گفت: آيه « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» درباره او نازل شد» .

ب) ابن عباس آشكارا در روايتى از صحابه پيامبر (ص) ، اظهار داشته است كه آيه تطهير در مقام بيان برترى اهل بيت است. اين روايت را احمد بن حنبل در مسند خود(1)، نسائى در سنن كبرى(2)، حاكم در مستدرك(3)، ذهبى در تلخيص، با اعتراف به صحيح بودن آن، و ديگر صاحبان سنن به طرق صحيح از عمرو بن ميمون چنين نقل كرده اند:

اِنّي جَالسٌ عِندَ ابْنِ عَباسٍ اِذ أتاهُ تسعةُ رهط فقالوا: يَا ابن عباس إمّا أن تَقومَ مَعَنا وَإمّا اَن تَخلوَ بِنا مِنْ بَينِ هولاءِ. فَقالَ ابنُ عَباس: بَلْ اَنَا أقومُ مَعَكم.

قالَ: وَهو يَومئذٍ صَحيحٌ قَبلَ اَن يعمى. قال: فَابْتَدؤوا فَتحدَّثوا، فَلانَدري مَا قالُوا.

قالَ: فَجاءَ يَنفذُ ثَوبَه وَيقولُ: اُفٍّ وَتفٍّ وَقعُوا في رَجلٍ لَه بِضعَ عَشرةَ فَضائلَ لَيستْ لأِحدٍ غَيرِه. . . وَأَخذَ رَسولُ الله [ (ص) ] ثوبَه، فَوَضَعَه عَلَى عليّ وَفاطمةَ وَحَسنٍ وَحُسينٍ، وقال: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً.»

در حضور ابن عباس نشسته بودم كه نه نفر آمدند و به ابن عباس گفتند يا با ما باش يا مجلس را براى ما خلوت كن. ابن عباس گفت:


1- مسند احمد بن حنبل، ج١، ص٣٣٠.
2- سنن الكبرى، نسائى، ج5، ص١١٢.
3- المستدرك، ج٣، ص١4٣.

ص:101

«نه! من با شما مى آيم» .

ابن ميمون گويد: «ابن عباس آن روز هنوز بينايى خود را از دست نداده بود. آنان شروع كردند و سخن گفتند. نمى دانيم چه گفتند» .

آن گاه ابن عباس آمد درحالى كه لباس خود را چاك مى كرد و مى گفت: «اف بر آنها! به خورده گيرى مردى برخاسته اند كه بيش از سيزده برترى براى وى هست كه براى هيچ فردى غير از او نيست. . .» .

آن گاه ابن عباس در اين حديث به بيان آن برترى ها مى پردازد تا مى رسد به آيه تطهير و مى گويد: «رسول خدا [ (ص) ] عباى خود را گرفت و بر على، فاطمه، حسن و حسين كشيد و فرمود: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»» .

بنابراين افزون بر اهل بيت، همسران و صحابه پيامبر (ص) نيز به صراحت بيان كرده اند كه آيه در ستايش اهل بيت نازل شده است، و چون در اراده تشريعى، ستايشى نيست، پس معلوم مى شود اراده در آيه، تكوينى است.

تحقق اراده الهى

پس از اينكه ثابت شد اراده در آيه تطهير اراده تكوينى است، ثابت مى گردد اين اراده محقق شده است؛ زيرا چنان كه گذشت، در اراده تكوينى، مراد از اراده تفكيك پذير نيست. بنابراين تطهير اهل بيت از هرگونه پليدى، ثابت مى شود.

افزون بر دلالت خود آيه، سخنان پيامبر (ص) و اهل بيت عليهم السلام نيز گواه بر

ص:102

وقوع اراده الهى بر تطهير آنان است؛ چنان كه گذشت، استناد به آيه تطهير به عنوان يك فضيلت، هم در سخنان پيامبر (ص) است و هم در سخنان اهل بيت و استناد به آيه به اين عنوان هنگامى صحيح است كه اراده الهى محقق شده باشد. افزون بر اين پيامبر (ص) در حديث ابن عباس، كه در مبحث قبل نقل شد، فرمود: «

فَانَا وَ اهل بيتي مُطهَّرونَ مِنَ الذُّنوبِ»(1)؛ «من و اهل بيتم از گناه پاك هستيم» . اين سخن كه به صورت جمله اسميه است، بر وقوع و استمرار تطهير آنان از گناه دلالت مى كند و نشان دهنده تحقق اراده الهى است.

نتيجه

براساس مطالب مطرح شده، روشن گرديد:

١. اراده در آيه تطهير، تكوينى است و بر اين نكته شواهدى وجود دارد كه مى توان خاص بودن اراده در آيه و ستايشى بودن زبان آيه را از جمله اين شواهد شمرد.

٢. شواهدى وجود دارد كه بيانگر اين واقعيت است كه اراده خداوند در دورساختن گناه و پليدى از اهل بيت عليهم السلام تحقق يافته است.


1- الدرالمنثور، ج 6، ص 6٠٣.

ص:103

فصل سوم: شبهات دلالت آيه و سبب نزول آن

در اين بخش به شبهات نويسنده درباره دلالت آيه تطهير بر عصمت اهل بيت مى پردازيم. از آنجا كه برخى از اين شبهات مربوط به خود آيه است و برخى ديگر مربوط به حديث سبب نزول آيه، يعنى حديث كساء، شبهات را در دو مبحث جداگانه مطرح خواهيم كرد و پاسخ آنها را خواهيم داد.

١. شبهات دلالت آيه

نويسنده پس از اين ادعا كه آيه دليل عصمت ائمه نيست، ادعاى ديگرى مى كند و مى گويد: «قرآن به زبان عربى نازل شده است و در لغت عرب تطهير و پاك كردن و اذهاب الرجس (زدودن پليدى) به معناى عصمت نيست» . آن گاه سه دليل (شبهه) بر اين ادعا ذكر مى كند.

قبل از بررسى شبهات، اين نكته درخور توجه است كه در آيه تطهير سه واژه مهم و اساسى وجود دارد كه عبارت اند از: «رجس» ، «تطهير» و «اهل البيت» . نويسنده تلاش مى كند با القاى ترديد درباره معناى آنها، نشان دهد كه آيه بر عصمت اهل بيت دلالت ندارد. از اين رو شبهه نخست وى به واژه رجس اختصاص دارد. شبهه دوم مربوط به

ص:104

هر دو واژه رجس و تطهير است و شبهه سوم، درباره واژه «اهل البيت» است.

شبهه نخست

نويسنده مى گويد كه «رجس و پليدى» در زبان قرآن هيچ ارتباطى با اشتباه ندارد. در هيچ آيه از آيات قرآن واژه «رجس» درباره خطاى در اجتهاد و اشتباه به كار نرفته است، بلكه به معناى «پليدى» و «تعفن» و مانند آن است.

آن گاه براى اثبات اين ادعا به كلام راغب اصفهانى در «مفردات الفاظ قرآن» استناد كرده است. راغب در معناى رجس مى گويد: «رجس» يعنى چيز پليد. رَجُل رجس، يعنى مرد پليد. چون شراب، قمار و ازلام (نوعى بخت آزمايى) پليد است، قرآن درباره آنها از واژه رجس استفاده كرده است و مى فرمايد:

« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (مائده:٩٠)»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بت ها و أزلام، پليد و از عمل شيطان است. از آن دورى كنيد تا رستگار شويد.

همچنين چون شرك زشت ترين گناه است، قرآن كافران را پليد مى داند و مى فرمايد:

« وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ (توبه:١٢5)»

و اما كسانى كه در دل هايشان بيمارى است، پليدى بر پليدى شان افزوده و از دنيا رفتند. درحالى كه كافر بودند.

ص:105

چنان كه مى فرمايد: « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ» ؛ «اى كسانى كه ايمان آوره ايد. مشركان ناپاكند» . (توبه: ٢٨)

و در جاى ديگر مى فرمايد: « أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ» ؛ «يا گوشت خوك كه آن [ها] پليد است» . (انعام:١45)

آن گاه نويسنده نتيجه گرفته است كه هركس بگويد آيه تطهير به منزه بودن اهل بيت و معصوم بودن آنها از اشتباه تصريح دارد، سخنش خلاف زبان عربى است.

نقد شبهه نخست

اين شبهه(1)را در فصل دوم در مبحث «دلالت آيه بر عصمت از خطا» مطرح ساختيم و از آن پاسخ داديم. در آنجا ثابت شد، رجس درباره خطا و اشتباه نيز به كار مى رود؛ زيرا رجس، هم در لغت و هم در قرآن كريم، به معناى امر پليد است كه مورد تنفر طبع، عقل يا شرع يا بيش از يكى از آنهاست. گواه بر اين ادعا آياتى از قرآن و سخنى از پيامبر اكرم (ص) است كه ارائه شد. افزون بر اين، سخن برخى از مفسران بيانگر اين بود كه رجس در آيه تطهير شامل خطا نيز مى شود. براى جلوگيرى از تكرار، به آن مبحث مراجعه شود.


1- گفتنى است دليلى كه از نويسنده نقل كرديم مطابق با متن عربى است كه به قرينه ذيلِ سخن نويسنده همان مراد وى است نه آنچه در ترجمه خود آورده است و اين مورد يكى از مواردى است كه مترجم در ترجمه امانت دارى نكرده و كلمه اى را افزوده كه عبارت اصل را دچار اختلال كرده است و آن كلمه «گناه» است كه به عبارت «لاعلاقة للرجس بالخطأ فى لغة القرآن» افزوده و چنين ترجمه كرده است: «رجس پليدى در زبان قرآن هيچ ارتباطى با اشتباه و گناه ندارد» .

ص:106

نويسنده در ادامه شبهه نخست خود گفته است: «آيه تطهير نه مى تواند دليل عصمت از خطا باشد و نه دليل عصمت از گناه» . دليلى كه نويسنده بر اين نكته اضافه مى كند اين است: «عصمت را نمى توان به چند بخش تقسيم كرد. وقتى ائمه از اشتباه معصوم نبودند، از گناه هم معصوم نخواهند بود؛ زيرا اين دو لازم و ملزوم هستند» . اين دليل وى مركب از سه مقدمه است كه از اين قرارند:

١. ائمه از اشتباه معصوم نيستند؛

٢. عصمت را نمى توان به چند جزء تجزيه كرد؛

٣. معصوم بودن از اشتباه و معصوم بودن از گناه لازم و ملزوم يكديگرند.

اين دليل نويسنده نيز داراى ايرادهاى جدى است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

١. در مبحث «دلالت آيه بر عصمت از خطا» ثابت كرديم كه ائمه از خطا معصوم اند.

٢. اگر بنابر ادعاى نويسنده عصمت از اشتباه و عصمت از گناه، لازم و ملزوم يكديگرند، نبايد بين صاحب نظران اهل سنت درباره عصمت از خطاى انبيا اختلاف نظر باشد؛ زيرا با پذيرش عصمت از گناه انبيا، عصمت از خطا نيز پذيرفته خواهد شد. درحالى كه چنين نيست. «قاضى عضدالدين» در «مواقف» مى گويد: «بيشتر متكلمان، صدور گناه كبيره عمدى را از انبيا ممنوع ساخته اند. بدين معنا كه آنان دست به چنين عملى نمى زنند؛ ولى صدور آن را از آنان از روى سهو و خطا

ص:107

پذيرفته اند» .(1)بنابراين ادعاى نويسنده باطل است.

٣. مقدمه دوم و سوم با هم ناسازگارند؛ زيرا براساس مقدمه سوم، بايد عصمت از اشتباه و عصمت از خطا دو چيز باشند تا بين آنها ملازمه باشد؛ زيرا بين شىء و خودش هيچ گاه ملازمه نيست. ولى براساس مقدمه دوم عصمت يك چيز است و به دو جزء تجزيه نمى شود. بنابراين براساس مقدمه دوم ملازمه وجود ندارد. ولى براساس مقدمه سوم ملازمه وجود دارد.

4. بايد توجه داشت كه از كافى نبودن دليل نمى توان نبودن چيزى را نتيجه گرفت؛ براى نمونه از كافى نبودن دليلى بر وجود آب در مريخ نمى توان نتيجه گرفت كه در مريخ، آب وجود ندارد؛ زيرا ممكن است در مريخ آب باشد، ولى دليل كافى بر اثبات آن نباشد. متأسفانه نويسنده دچار اين اشتباه شده و از دليل (شبهه) نخست خود چنين نتيجه گرفته است كه ائمه از خطا معصوم نيستند. درحالى كه نويسنده وقتى مى تواند چنين نتيجه اى بگيرد كه اولاً: ثابت كند آيه تطهير بر عصمت ائمه از خطا دلالت ندارد. ثانياً: براى اثبات ادعاى خود، كه ائمه از خطا معصوم نيستند، دليل ارائه كند. نه اينكه فقط به ردّ دليل مخالف خود اكتفا كند.

شبهه دوم

نويسنده ادعا مى كند كه واژه «تطهير» و «اذهاب الرجس» به معناى عصمت نيست؛ زيرا اين دو واژه در قرآن كريم در غير اهل بيت هم به كار رفته است. اگر اين دو واژه به معناى عصمت باشد، غير اهل بيت هم بايد


1- المواقف، با شرح جرجانى، ج ٣، ص 4١5.

ص:108

معصوم باشند. آن گاه آياتى را ذكر مى كند كه در آنها، اين دو واژه درباره غير اهل بيت عليهم السلام به كار رفته است.

قبل از بررسى آيات، بيان چند نكته لازم است:

١. واژه طهارت از واژه هايى است كه در قرآن در موارد مختلفى به كار رفته است. اين موارد عبارت اند از:

الف) طهارت از نجاست هاى ظاهرى؛ مانند طهارت در آيه ٢4 سوره مدثر كه خداوند مى فرمايد: « وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ» ؛ «و لباست را پاكيزه دار» .

ب) طهارت از حدث به معناى فقهى آن؛ يعنى پاكى از آنچه بر نمازگزار لازم است؛ خواه حدث اصغر باشد كه طهارت از آن با وضو و تيمم حاصل مى شود و خواه حدث اكبر باشد كه طهارت از آن با غسل و تيمم فراهم مى شود؛ مانند طهارت در آيه 6 سوره مائده كه خداوند مى فرمايد: « وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا» ؛ «و اگر جنب باشيد، خود را بشوييد [و غسل كنيد]» .

ج) طهارت از كفر و شرك؛ مانند آيه 4١ سوره مائده كه خداوند درباره يهوديانى كه ابتدا به اسلام و سپس به كفر گرويدند مى فرمايد: « أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ» ؛ «آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دل هايشان را پاك كند» .

د) طهارت از گناه؛ مانند آيه ١٠٣ سوره توبه كه خداوند درباره مؤمنان گناهكار مى فرمايد:

« خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها»

از اموال آنها صدقه اى [به عنوان زكات] بگير، تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى.

ص:109

البته اين واژه در قرآن كريم در موارد ديگرى هم به كار رفته است كه مى توان آنها را يا به اين چهار مورد بازگرداند يا در موارد مستقل ديگرى مطرح ساخت.

مراد از طهارت در آيه تطهير، طهارت و پاكى از شرك و گناه و هرگونه رجس و پليدى است، نه طهارت و پاكى از آلودگى ظاهرى و آلودگى حدث؛ زيرا در آيه سخن از رجس است و «رجس» در اين آيه چنان كه در مبحث دلالت آيه بر عصمت ائمه گذشت، عبارت است از هر رفتار ناپسند و گناه.

٢. بايد دانست گاهى طهارت، از يك يا چند گناه خاص است و گاهى طهارت، از همه گناهان. از ديدگاه اماميه، چنان كه گذشت، طهارت از يك يا چند گناه، عصمت را به دنبال نمى آورد. آنچه موجب عصمت مى شود پاكى از همه گناهان است.

علامه حلى دراين باره مى گويد: «اماميه بر اين باور است كه ائمه مانند انبيا هستند در لزوم معصوم بودن آنها از همه كارهاى زشت و ناپسند از دوران كودكى تا هنگام مرگ. . .»(1)

مراد از تطهير در آيه شريفه تطهير، طهارت و پاكى از همه گناهان است؛ زيرا منظور از تطهير، تطهير از مطلق رجس است.

٣. به عقيده اماميه، معصوم كسى است كه در سراسر عمر خود هيچ گاه آلوده به گناه و اشتباه نشده باشد.

بعد از بيان اين سه نكته به ذكر آيات مورد نظر نويسنده مى پردازيم؛


1- نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف حلى، ص ١64.

ص:110

آيه اول

« وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ * خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (توبه: ١٠٢ - ١٠٣)»

و گروهى ديگر [مؤمنانى هستند كه]، به گناهان خود اعتراف كرده اند؛ و كار خوب و بد را به هم آميخته اند. اميد مى رود كه خداند توبه آنها را بپذيرد. به يقين، خداوند آمرزنده و مهربان است. از اموال آنها صدقه اى [به عنوان زكات] بگير، تا به وسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى و [به هنگام گرفتن زكات] به آنها دعا كن كه دعاى تو مايه آرامش آنهاست و خداوند شنوا و داناست.

نويسنده در توضيح شبهه خود مى گويد افرادى كه آيه درباره آنها نازل شده است، گروهى اند كه مرتكب گناه شده اند. پس اگر تطهير به معناى عصمت بود، اين واژه در مورد آنها به كار نمى رفت. همچنين افزون بر تطهير، به تزكيه آنها هم اشاره كرده است. با وجود اينكه تزكيه مهم تر از تطهير است و اين گناهكاران كه معصوم نبودند، آنها را به تزكيه توصيف نموده است، ولى درباره كسانى كه به عقيده شيعيان امامان معصوم اند، كلمه تزكيه را به كار نبرده است و فقط به كلمه «تطهير» اكتفا كرده است!

پاسخ

هرچند در آيه تطهير و آيه فوق از واژه «تطهير» استفاده شده است، ولى فقط آيه تطهير عصمت را مى رساند. توضيح آنكه با بررسى موارد

ص:111

استعمال واژه تطهير در قرآن كريم روشن مى شود كه اين واژه در دو مورد به كار رفته است: يكى درباره شخصى كه ابتدا دچار گناه شده و سپس با انجام دادن كار شايسته يا توبه، از گناه خود پاك شده است و ديگر درباره شخصى كه اصلاً به گناه آلوده نشده است. آيه سوره توبه، كه نويسنده به آن استدلال كرده است، از مورد اول است؛ زيرا خداوند سبحان پس از آنكه فرمود: «اين گروه به گناهان خود اعتراف كرده اند و عمل صالح و گناه را در آميخته اند» . به پيامبرش مى فرمايد: «با صدقه گرفتن بخشى از اموالشان آنان را از گناهانشان پاك گردان» .

گواه بر اين مطلب سبب نزول آيه است كه طبرى و ديگر مفسران از ابن عباس نقل كرده اند كه چون «ابولبابه» و گروهى، از فرمان پيامبر اكرم (ص) سرپيچى كردند و در جنگ تبوك شركت نكردند، از اين عمل خود پشيمان شدند. ازاين رو خود را به ستون هاى مسجد بستند و سوگند ياد كردند كه خود را آزاد نكنند، مگر اينكه پيامبر آنها را آزاد سازد و عذر آنها را بپذيرد. پيامبر (ص) نيز چون از حال آنها آگاه شد، سوگند ياد كرد كه آنها را آزاد نمى سازد تا اينكه فرمان از سوى خداوند آيد. در اين هنگام آيه « وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» نازل شد و پيامبر (ص) آنها را آزاد كرد. پس از آزاد شدن، اموال خود را نزد پيامبر (ص) آوردند و از آن حضرت خواستند آن را صدقه دهد و براى آنها استغفار كند.

حضرت فرمود: «من مأمور نشده ام كه اموال شما را بگيرم» . در اين

ص:112

هنگام آيه « خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها وَ. . .» نازل شد. (1)بنابراين تطهير در اين آيه، از مورد اول است؛ يعنى درباره كسانى كه مرتكب گناه شده و پاك شده اند.

چنان كه آياتى از قرآن كريم كه درباره همسران اهل بهشت نازل شده است و آنها را به وصف مطهره توصيف مى كند، از مورد دوم است؛ يعنى كسانى كه مرتكب گناهى نشده و پاك اند. خداوند مى فرمايد: « وَ لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ هُمْ فِيها خالِدُونَ» ؛ «و براى آنان همسرانى پاكيزه است و جاودانه در آن خواهند بود» . (بقره:٢5) همچنين آيه « أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» ؛ «خاندان لوط را از شهر و ديار خود بيرون كنيد، كه اينها افرادى هستند كه پاكدامنى را مى طلبند» . (نمل:56) از مورد دوم است؛ زيرا خاندان حضرت لوط كسانى نبودند كه همانند قوم آن حضرت، آلوده به عمل زشت آنان شده باشند تا واژه طهارت به معناى پاك شدن از گناه معنا شود. بلكه چون آنان از كسانى بودند كه هرگز آلوده به اين عمل زشت نشده بودند، به پاكى توصيف شدند. وگرنه آن قوم تبهكار به اخراج آنان فرمان نمى دادند.

مفسران نيز به اين نكته تصريح كرده اند. طبرى ذيل آيه را اين گونه معنا مى كند: «لوط و پيروان او مردمانى هستند كه از آنچه ما انجام مى دهيم، يعنى لواط، پاك هستند» (2)كه طهارت در آيه را به دورى از گناه لواط معنا كرده است، نه به طهارت حاصل از توبه از گناه لواط. سيوطى


1- ر. ك: جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج ١4، ص 44٧؛ الدرالمنثور، ج 4، ص ٢٧5.
2- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج ١٢، ص 4٩6.

ص:113

نيز مانند طبرى از ابن عباس نقل مى كند كه وى نيز طهارت در اين آيه را، به طهارت از عمل زشت لواط معنا كرده است. (1)البته در آينده روشن خواهد شد كه توصيف آل لوط به طهارت، دليل بر عصمت آنان نيست. آرى، آيه تا اين اندازه دلالت دارد كه آنان مانند قوم لوط به عمل زشت آنان آلوده نبودند.

با توضيحى كه بيان شد، چند امر روشن مى شود:

١. واژه تطهير در آيه تطهير به معناى دوم است؛ يعنى كسانى كه بدون ارتكاب هيچ گونه گناهى، همواره پاك اند. برخى از مفسران به اين نكته تصريح كرده اند. فخر رازى در ذيل آيه مى گويد: «

فَجَعَلَ بَرائَتَهُمْ مِنَ المَعاصِي طَهارَةً لهَم »(2)؛ «خداوند مبرّا بودن آنان را از گناهان، طهارت براى آنان قرار داد» .

آلوسى نيز در ذيل آيه چنين مى گويد:

ممكن است مراد از طهارت، صيانت و نگهدارى باشد و معناى آيه اين باشد: «اراده خداوند سبحان بر اين است كه پليدى را از شما دور سازد و شما را از گناهان نگه دارد؛ نگهدارى كامل در آنچه خداى (جلّ شأنه) به آن فرمان داده يا از آن باز داشته است.(3)

ابن تيميه نيز در مبحث آيه تطهير به دو نوع طهارت اشاره مى كند و مى گويد: «پاكى از گناه يا به انجام ندادن آن است، يا به توبه از آن» . (4)وى


1- الدرالمنثور، ج ٣، ص 4٩6.
2- تفسير الفخر الرازى، ج ١١، ص ٢٩5.
3- روح المعانى، ج ١6، ص ١١٩.
4- منهاج السنة، ج ٧، ص 5٧.

ص:114

در ادامه براى نوع اول، آيه 56 سوره نمل، يعنى « إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ» و براى نوع دوم، آيه 103 سوره توبه، يعنى « خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها» را براى نمونه ذكر كرده است.

افزون بر اين، هيچ شاهدى وجود ندارد كه آنان، زمانى هرچند اندك، دچار گناه شده باشند تا تطهير در آيه به معناى پاك ساختن از اين گناه باشد. ازاين رو مى توان گفت، واژه «تطهير» هميشه به معناى زدودن گناه نيست، بلكه برخى اوقات به معناى پاك نگه داشتن از گناه است.

٢. تطهير در آيه سوره توبه، نشانه گنهكار بودن صدقه دهندگان است. درحالى كه تطهير در آيه طهارت، نشانه پاكى و عصمت اهل بيت است. بنابراين نمى توان واژه تطهير و مشتقات آن را در آيات قرآن، به معناى عصمت دانست.

٣. آنچه نويسنده براى صدقه دهندگان در آيه صدقه بيان كرده است امتياز نيست؛ زيرا مفسران سه احتمال در معناى تزكيه در جمله « تُزَكِّيهِمْ» بيان كرده اند:

الف) مبالغه در تطهير

برخى مانند زمخشرى و آلوسى گفته اند: «مراد از «تزكيه» همان تطهير است. منتها هنگامى كه مرتبه عالى تطهير حاصل شود از واژه تزكيه استفاده مى گردد» .(1)بر اساس اين معنا، پرداخت صدقه موجب مى شود مرتبه عالى طهارت بر صدقه دهنده حاصل شود و وى كاملاً از گناهانش پاك شود.


1- الكشاف، زمخشرى، ج ٢، ص ٣٠٧؛ روح المعانى، سيد محمود آلوسى، ج 6، ص ١4.

ص:115

ب) رشد و نمو دادن به مال

برخى مانند سيوطى و «محلّى» در تفسير «جلالين»(1)و همچنين زمخشرى و آلوسى، بر اساس احتمال دومى كه ذكر كرده اند،(2)مراد از تزكيه را رشد و نمو دادن به مال دانسته اند؛ به اين معنا كه پرداخت صدقه باعث افزايش و بركت مال مى شود.

ج) رشد و نمو دادن به صدقه دهنده

برخى مانند «علامه طباطبايى» مراد از تزكيه را اين دانسته اند كه پرداخت صدقه، باعث خير و بركت در صدقه دهنده مى شود.(3)

بنابراين بايد بر اساس هر يك از اين احتمال ها بررسى كرد آيا تزكيه براى صدقه دهندگان در سوره توبه امتياز است يا نه؟ بر اساس احتمال نخست، پاك ساختن كامل افراد از گناهانى كه مرتكب شده اند، نشان دهنده آلودگى آنان به گناه است. براساس احتمال دوم، افزايش دادن مال، امتيازى است مربوط به مال صدقه دهنده نه خود او. بر اساس احتمال سوم نيز اعطاى رشد و نمو به زكات دهنده بعد از زدودن گناه و پليدى، امرى لازم است؛ زيرا گناه، مانع رشد صفات الهى است و با زدوده شدن آن، زمينه رشد حاصل مى شود. اما بيان شد كه در ساحت قدسى اهل بيت چيزى به نام گناه، وجود ندارد و تطهير به معناى زدودن گناه نيست. بلكه به معناى پاك نگه داشتن آنان است.


1- تفسير الجلالين، ص ٢٠6.
2- الكشاف، ج ٢، ص ٣٠٧؛ روح المعانى، ج 6، ص ١4.
3- الميزان، ج ٩، ص ٣٧٧.

ص:116

بنابراين هرچند ممكن است تزكيه براى صدقه دهندگان كمال باشد؛ ولى امتيازى براى آنها نسبت به اهل بيت عليهم السلام محسوب نمى شود.

آيه دوم

« فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (نمل:56)»

آنها پاسخى جز اين نداشتند كه [به يكديگر] گفتند: خاندان لوط را از شهر و ديار خود بيرون كنيد كه اينها افراد پاك دامن هستند.

نويسنده در توضيح شبهه خود مى گويد: «دختران لوط با اينكه از خانواده اى بودند كه به «تطهير» توصيف شده، اما با وجود اين معصوم نبودند. پس تطهير خانواده محمد [ (ص) ] همانند تطهير خانواده لوط عليه السلام است» .

پاسخ

هرچند واژه طهارت در اين آيه به همان معناى طهارت و پاكى در آيه تطهير است، اما طهارت در آيه تطهير، طهارت از مطلق گناه است و در آيه مورد بحث، طهارت از گناه خاص. به همين دليل طهارت در اين آيه، دلالت بر عصمت خاندان حضرت لوط نمى كند؛ زيرا همان گونه كه در نكته دوم روشن شد، طهارت از يك يا چند گناه، عصمت نمى آورد، بلكه عصمت به معناى پاكى از تمام گناهان در همه دوران زندگى است. درحالى كه آيه ياد شده فقط دلالت بر طهارت خاندان لوط از عمل زشت لواط مى كند، نه پاكى از همه گناهان؛ چنان كه مفسران نيز طهارت در آيه را به طهارت از عمل زشت ياد شده، تفسير كرده اند. ازاين رو طهارت در

ص:117

اين آيه طهارت مقيد است.(1)بنابراين سخن نويسنده، تطهير خانواده پيامبر (ص) مانند تطهير خانواده حضرت لوط عليه السلام است، قياسى بى اساس و ناشى از دقت نداشتن در آيات قرآن است.

افزون بر اين، تفاوت آشكار ديگرى نيز بين دو آيه وجود دارد. مفاد آيه تطهير اين است كه خداوند اراده كرده است همواره اهل بيت را از گناه دور نگه دارد. ولى در اين آيه خود قوم لوط، با توجه به سابقه درخشانى كه از پاكى خاندان لوط داشتند، آنان را به پاكى توصيف كردند. پس آيه دلالت بر پاكى هميشگى خاندان لوط ندارد.

آيه سوم

« فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ» ؛ «در آن، مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند و خداوند پاكيزگان را دوست دارد» . (توبه:١٠٨)

نويسنده در توضيح شبهه خود مى گويد: «در اين آيه، خداوند نمازگزاران مسجد قبا را به پاكى و طهارت توصيف كرده است؛ با اينكه به اتفاق همه، آنها از گناه معصوم نبودند» .

پاسخ

جواب اين نقض نيز با مراجعه به احاديث مربوط به شأن نزول آيه روشن مى شود؛ رواياتى كه سيوطى(2)و ديگر مفسران، مانند زمخشرى(3)، در


1- ر. ك: تفسير الجلالين، ص٢٠5؛ تفسير القرآن الكريم، ج٣، ص 4٠٠؛ تفسير الفخر الرازى، ج٢4، ص 56٢.
2- الدرالمنثور، ج٢، صص٢٨٩ - ٢٩٢.
3- الكشاف، ج ٣، ص ٣١٢.

ص:118

تفسير خود نقل كرده اند؛ براى نمونه سيوطى بيش از بيست روايت از راويان گوناگون نقل كرده است كه هنگام نزول اين آيه پيامبر اكرم (ص) به ساكنان قبا فرمود: «شما چه مى كنيد كه خداوند سبحان شما را اين گونه ستوده است؟ !» دسته اى از روايت ها گوياى آن است كه آنان در جواب گفتند: «همه ما هنگام قضاى حاجت، با آب تحصيل طهارت مى كنيم» . دسته اى ديگر از روايات گوياى آن است كه آنان در جواب گفتند: «ما با جنابت نمى خوابيم» .

بنابراين مراد از طهارت در آيه، يا طهارت از نجاسات ظاهرى، مانند ادرار و مدفوع انسان است يا مراد، طهارت از حدث اكبر، چون جنابت است. احتمال اول، با توجه به بيشتر بودن روايات آن، بر احتمال دوم مقدم است. اما در نكته اول از نكات سه گانه بيان كرديم كه مراد از عصمت، پاكى از گناه است، نه پاكى از نجاسات ظاهرى و نه پاكى از حدث. ازاين رو نمى توان اين آيه را نقض بر استدلال به آيه تطهير دانست.

آيه چهارم

خداوند پس از نهى از همبستر شدن با زنان در حال حيض مى فرمايد: « إِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» ؛ «خداوند هم توبه كنندگان را دوست دارد و هم پاكان را» . (بقره:٢٢٢)

در اين آيه كسانى كه از همبسترى با زنان در حال حيض خوددارى كنند، به طهارت و پاكى توصيف شده اند. درحالى كه آنان معصوم نبودند.

ص:119

پاسخ

با توجه به صدر آيه روشن مى شود مراد از طهارت در ذيل آيه، طهارت از دوره ماهانه است؛ زيرا خداوند مى فرمايد:

« وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللهُ. . . (بقره:٢٢٢)»

و از تو درباره حيض [و عادت ماهانه] سؤال مى كنند. بگو: مايه ناراحتى و آلودگى است. ازاين رو در حال حيض، از زنان كناره گيرى كنيد و با آنها نزديكى ننماييد تا پاك شوند و هنگامى كه پاك شدند، آن گونه كه خدا به شما فرمان داده، با آنها آميزش كنيد» .

سپس در انتهاى آيه مى فرمايد: « إِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ» ؛ «چرا كه خداوند هم توبه كنندگان را دوست دارد و هم پاكان را» .

پس مراد از توصيف به طهارت، طهارت از دوره ماهانه است؛ چنان كه نظر مفسران نيز اين نكته را تأييد مى كند. سيوطى در الدرالمنثور با سند خود از «عطا» نقل مى كند: «مراد از پاكان در آيه، پاكان با آب است» . (1)همان گونه كه در نكته نخست بيان كرديم، طهارت از نجاسات و همچنين طهارت از حدث، عصمت نمى آورد. بنابراين از توصيف افراد ياد شده به طهارت و پاكى در اين آيه، نبايد پنداشت كه آنان بايد معصوم نيز باشند.


1- الدرالمنثور، ج١، ص6٢٣.

ص:120

آيه پنجم

خداوند درباره اهل بدر، كه تعداد آنها ٣١٣ نفر بود، مى فرمايد:

« وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ (انفال: ١١)»

و آبى از آسمان برايتان فرستاد تا شما را با آن پاك كند و پليدى شيطان را از شما برطرف سازد و دل هايتان را محكم، و گام ها را با آن استوار دارد.

نويسنده در توضيح شبهه خود مى گويد: «كلمه «رجز» و «رجس» به هم نزديك هستند و «يطهركم» در هر دو آيه يك معنا دارد. با وجود اين، اهل بدر از گناه معصوم نبودند.

پاسخ

با توجه به آيه و شأن نزول آن، روشن مى شود مراد از طهارت در آيه، طهارتى است كه با آب به وجود مى آيد. در آيه هدف از فرو فرستادن باران را طهارت و پاكى اهل بدر قرار داده است؛ پس مراد از طهارت، طهارت ناشى از آب خواهد بود. در شأن نزول آيه نيز آمده است: مسلمانان زمانى به سرزمين نبرد رسيدند كه كفار آب را به تصرف خود در آورده بودند. ازاين رو مسلمانان به ماسه زارى بدون آب وارد شدند. آنان حتى براى وضو و غسل هم آب نداشتند. شيطان نيز آنان را وسوسه مى كرد كه دشمن بر شما به آب سبقت گرفته است و شما با جنابت و حدث به نماز مى ايستيد و قدم هايتان در ماسه ها فرو مى رود. در اين هنگام خداوند بر آنان باران را فرو فرستاد و آنها توانستند وضو بگيرند و غسل كنند و زمين بر اثر نم دار

ص:121

شدن سفت گرديد و مانع فرو رفتن قدم ها در آن شد.(1)

با توجه به شأن نزول آيه، مراد از طهارت، طهارت حاصل از آب است و مراد از «رجز» ، وسوسه خطرناك شيطانى است. درحالى كه روشن شد مراد از طهارت در آيه تطهير، طهارت از گناه و رجس است و مراد از رجس، گناه و هر نوع پليدى است. بنابراين نه «رجز» و «رجس» به هم نزديك اند و نه «يطهركم» در دو آيه به يك معناست.

آيه ششم

خداوند خطاب به همه مسلمانان مى فرمايد:

« ما يُرِيدُ اللهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (مائده: 6)»

خداوند نمى خواهد شما را در تنگنا قرار دهد، بلكه مى خواهد شما را پاك سازد و نعمتش را بر شما تمام نمايد. شايد شكر به جا آوريد.

نويسنده با توجه به اين آيه مى گويد: «هم در اين آيه عبارت «يطهركم» آمده و هم در آيه تطهير. اگر اين عبارت به معناى عصمت باشد، پس بايد تمام مسلمانان معصوم باشند» .

پاسخ

جواب اين نقض نيز مانند پاسخ نقض قبل است. صدر آيه، كه نويسنده آن را نقل نكرده، مربوط به وجوب طهارت از جنابت است. خداوند مى فرمايد:


1- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج١٣، ص4٢٣؛ الدرالمنثور، ج4، ص٢6.

ص:122

« وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ (مائده:6)»

و اگر جنب باشيد، خود را بشوييد [و غسل كنيد] و اگر بيمار يا مسافر باشيد، يا يكى از شما از محل پستى آمده [و قضاى حاجت كرده] يا با زنان آميزش جنسى داشته ايد و آب [براى غسل يا وضو] نيافتيد، بر زمين پاكى تيمم كنيد [به اين طريق كه] صورت (پيشانى) و دست هايتان را با آن مسح كنيد.

حال با توجه به صدر آيه، يا مراد از طهارت، طهارت از حدث است؛ چنان كه برخى از مفسران بر اين باورند(1)، يا افزون بر طهارت از حدث، طهارت از گناه نيز مراد است؛ چنان كه برخى ديگر از مفسران بدان معتقدند.(2)اگر مراد، طهارت از حدث باشد؛ چنان كه ظاهر همين است، در اين صورت، عصمت از گناه نمى آورد و اگر مراد، طهارت از حدث و گناه باشد، نشانه معصوم نبودن كسى است كه از گناه پاك شده است؛ زيرا معلوم شد كه مراد از عصمت، به عقيده شيعه، آن است كه فرد اصلاً آلوده به گناه نشده باشد.

آيه هفتم

خداوند درباره منافقان و يهوديان مى فرمايد: « أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ» ؛ «آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دل هايشان را پاك كند» . (مائده: 4١)


1- ر. ك: الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج١، ص6١٢.
2- ر. ك: تفسير الجلالين، ص١١١.

ص:123

در توضيح شبهه مى گويد:

معناى آيه اين نيست كه آنها كسانى هستند كه خداوند نخواسته آنها را از گناهان معصوم بدارد. اگر معناى آيه اين باشد، مفهوم مخالف آن چنين مى شود كه مؤمنان از گناه معصوم هستند و هيچ كس چنين نگفته است.

پاسخ

مراد از طهارت در اين آيه، طهارت از كفر و نفاق است؛ زيرا صدر آيه مربوط به منافقان و گروهى از يهوديان است. خداوند مى فرمايد:

« يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ (مائده: 4١)»

اى پيامبر! كسانى كه در مسير كفر شتاب مى كنند و با زبان مى گويند: «ايمان آورديم» و قلب آنها ايمان نياورده، تو را اندوهگين نسازند! و نيز گروهى از يهود كه با دقت [به سخنان تو] گوش مى دهند تا دستاويزى بر تكذيب تو بيابند. . . .

در ذيل آيه مى فرمايد: « أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ» .

چنان كه سيوطى و ديگر مفسران نيز به اين نكته تصريح كرده اند كه مراد از طهارت در آيه، طهارت از كفر است. سيوطى و محلى در تفسير آيه گفته اند: « أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ» من الكفر(1)؛ «آنان كسانى هستند كه خداوند نخواسته دل هاى آنها را [از كفر] پاك كند» . همچنين


1- تفسير الجلالين، ص ١١٧.

ص:124

طبرى در ذيل آيه گفته است: «آنان كسانى هستند كه خدا نخواسته دل هاى آنان از كثافت كفر و آلودگى شرك، به طهارت اسلام و پاكيزگى ايمان پاك گردد» .(1)

در نكته نخست گذشت كه طهارت از كفر به تنهايى موجب عصمت نيست. عصمت به معناى طهارت از هرگونه گناه و رجس است. بنابراين معناى آيه چنين خواهد بود كه آنان كسانى اند كه خداوند نخواسته دل هاى آنها را از كفر پاك كند. مفهوم مخالف آيه نيز اين است كه مؤمنان كسانى اند كه خداوند دل هاى آنان را از كفر پاك كرده است.

شبهه سوم و پاسخ آن

شبهه ديگر نويسنده بر آيه تطهير اين است كه مراد از واژه «اهل» در آيه، زنان پيامبر (ص) است و آيه نيز خطاب به زنان پيامبر است.

با ادله فراوان ثابت كرديم مراد از اهل البيت، اصحاب كسايند. ولى نويسنده با تمسك به امورى كه آنان را دليل مى داند، ادعا مى كند كه مراد از واژه «اهل» زنان پيامبر است. هرچند اين امور انسجام لازم را ندارد، اما پس از ساماندهى، آنها را در قالب سه دليل بيان و بررسى مى كنيم.

دليل اول

لفظ «اهل» در لغت به معناى همسر و كسانى است كه با او در يك خانه زندگى مى كنند و خويشاوندان را نمى توان اهل گفت، مگر به صورت مجازى. نويسنده پس از بيان اين نكته افزوده است: «اهلِ شيء


1- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج ١٠، ص ٣١٨.

ص:125

به طور عام، به همراهانى گفته مى شود كه همواره با آن شىء هستند» و به آياتى استناد كرده كه داراى عباراتى همچون « أَهْل النَّارِ» و « أَهْل الْقُرى» و « أَهْل الْكِتابِ» و مانند آن است. همچنين افزوده است: «اهل هر خانه ساكنان آن خانه هستند كه خانه، آنها را در خود جاى داده است» و باز به آياتى مانند آيه ٢٧ سوره نور استناد كرده است:

« يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشويد تا اجازه بگيريد و بر اهل آن خانه سلام كنيد.

آن گاه در ادامه، كلام راغب اصفهانى را نقل كرده كه وى اظهار داشته است: «اهل مرد، يعنى كسانى كه با او در يك خانه زندگى مى كنند. سپس اين كلمه را تعميم داده اند و به خويشاوندان هم اهل بيت گفته اند» . آن گاه نتيجه گرفته است كه اهل مرد، به دليل لغت، شرع، عرف و عقل، همسر وى است. از دليل لغت به كلام راغب در مفردات و «رازى» در «مختارالصحاح» استناد كرده است. از دليل شرع به آياتى، مانند آيه ٢٩ سوره قصص استناد كرده است كه خداوند مى فرمايد:

« فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ»

هنگامى كه موسى مدت [قرارداد] را به پايان رسانيد و همراه خانواده اش [از مدين به سوى مصر] حركت كرد.

سپس افزوده است: «اين آيه در مورد حضرت موسى هنگام بازگشت از مدين به سوى مصر است. در اين هنگام كسى جز همسر موسى همراه وى نبود. بنابراين مراد از اهل، همسر حضرت است» . دليل عرف را نيز

ص:126

اين گونه توضيح داده است كه متداول متعارف تا به امروز، اين است كه مراد از واژه اهل، همسر است. نويسنده مراد خود را از دليل عقل، اين گونه بيان كرده است:

هر مردى خانه اش را با همسرش آغاز مى كند و قبل از اينكه فرزندان به دنيا بيايند زن را مى توان اهل و خانواده ناميد. حتى اگر آن مرد، پدر و مادر و برادرى نداشته باشد و تنها همسرش باشد. پس زن اولين كسى است كه در خانه كلمه اهل بر او به كار مى رود.

پاسخ

در معناى لغوى اهل، ترديدى نيست. با مراجعه به لغت روشن مى شود، اهل هر چيزى افرادى اند كه همواره با آن چيز ارتباط دارند. همچنين ترديدى نيست كه «اهل رجل» به معناى كسانى اند كه همواره با مرد در ارتباطاند؛ مانند همسر. اهل بيت نيز به كسانى گفته مى شود كه با مرد در يك خانه زندگى مى كنند. ابن منظور در معناى اهل چنين مى گويد: «اهل البيت و اهل الرجل، خاص ترين مردم به آن را گويند» .(1)

البته همان گونه كه راغب و ديگران بدان تصريح كرده اند، اهل بيت مرد گاهى به صورت مجازى در مورد افرادى به كار مى رود كه وى با آنان هم نسب است. آنچه محل گفت وگو است، اين است كه مراد از واژه «اهل البيت» در آيه تطهير چه كسانى اند؟ آيا شامل زنان پيامبر نيز


1- لسان العرب، ج١، ص٢5٣.

ص:127

مى شود؟ در بخش دوم ثابت شد براساس قرائن و شواهد فراوانى، اين واژه شامل زنان پيامبر نمى شود.

دليل دوم

دليل ديگر نويسنده، استناد به اين آيه است كه خداوند خطاب به پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد:

« وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ» (آل عمران:١٢١)

و [به يادآور] زمانى را كه [در آستانه جنگ احد] صبحگاهان، از ميان خانواده خود، جهت انتخاب اردوگاه جنگ براى مؤمنان، بيرون رفتى.

اهلى كه پيامبر (ص) صبح از نزد آنها به سوى ميدان جنگ مى رود چه كسانى اند؟ آيا آنان همسرانى نيستند كه با پيامبر در يك خانه زندگى مى كنند؟ خانه اى كه خداوند درباره آن مى فرمايد:

« كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ» (انفال: 5)

همان گونه كه پروردگارت تو را به حق از خانه ات [به سوى ميدان بدر] خارج ساخت، درحالى كه گروهى از مؤمنان ناخشنود بودند.

خانه پيامبر مستقل بود و در اين خانه فقط همسران او بودند. همه پسران پيامبر (ص) قبل از نزول اين آيه وفات يافته بودند و از ميان دخترانش هم بعضى وفات يافته و بعضى ازدواج كرده و از خانه او بيرون رفته بودند. پيامبر به تعداد زنانش خانه داشت. خداوند گاهى اين

ص:128

خانه ها را به پيامبر (ص) نسبت مى دهد و گاهى به همسران او؛ چنان كه در صدر آيه ٣٣ سوره احزاب، خانه ها را به زنان نسبت مى دهد و مى فرمايد: « وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» ؛ «و درخانه هاى خود بمانيد» . در ذيل آيه مى فرمايد: « أَهْلَ الْبَيْتِ» و در آيه بعد، باز خانه ها را به زنان نسبت مى دهد و مى فرمايد:

« وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ»

آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود، يادآور شويد.

پس منظور از اهل بيت، كسانى اند كه در اين آيه و آيه بعد مورد خطاب قرار گرفته اند.

پاسخ

اين دليل نيز داراى اشكال هاى جدى است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

١. واژه «اهل البيت» در قرآن كريم در دو مورد به كار رفته است: يكى در سوره هود آيه ٧٣ و ديگر در آيه تطهير. مراد از اين واژه در سوره هود خاندان حضرت ابراهيم عليه السلام، و مراد از آن در آيه تطهير اهل بيت پيامبر (ص) است. هرچند نويسنده نيز اين مطلب را مى پذيرد، ولى اصرار دارد كه مراد از اهل البيت، زنان پيامبر است و براى اين منظور به آيه ١٢١ سوره آل عمران « وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ» استناد كرده است. در اين آيه واژه «اهل» به ضمير «ك» خطاب اضافه شده و مخاطب در آن پيامبر اكرم (ص) است.

ص:129

ايراد اين استناد آن است كه بحث در واژه «اهل البيت» است نه در واژه «اهل» و استناد به آيات ديگر براى اثبات مراد از «اهل البيت» در آيه تطهير، مانند استناد به لغت است و روشن شد هرچند معناى لغوى واژه «اهل» شامل همسر نيز مى شود، ولى به خاطر قرائن و شواهد بسيار، «اهل البيت» شامل همسران نمى شود. از اين رو حتى اگر بپذيريم كه مراد از اهل در آيه ١٢١ سوره آل عمران همسران پيامبر است، با اين حال مراد از اهل البيت در آيه تطهير، افرادى اند كه شامل همسران پيامبر نمى شود.

٢. شايد مراد از بيت در آيه 5 سوره انفال كه مى فرمايد: « كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ» ، شهر و محل اقامت پيامبر اكرم (ص) ، يعنى مدينه باشد؛ زيرا خداوند در اين آيه مى فرمايد: «همان گونه كه پروردگارت [با فرمان به جهاد] تو را به حق از خانه ات خارج ساخت، درحالى كه گروهى از مؤمنان [از اين عمل] ناخشنود بودند» . روشن است ناخشنودى مؤمنان به علت خروج پيامبر از منزل خود نبود. بلكه ناخشنودى آنان به علت ترك شهر و رفتن به ميدان جنگ بود. ازاين رو برخى از مفسران، بيت در آيه را به معناى مدينه تفسير كرده اند.(1)بنابراين احتمال مى رود مراد از اهل در آيه شريفه « وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ» ساكنان مدينه باشد؛ چنان كه


1- زمخشرى در كشاف در ذيل آيه اظهار داشته است: «مراد، خانه پيامبر [ ص ] در مدينه است يا اصلاً خود مدينه مراد است» : الكشاف من حقائق غوامض التنزيل، ج١، ص4٣6. مفسران ديگرى نيز مانند احمد بن محمد الحسنى الادريسى در تفسير البحرالمديد، ج٣، ص ٧ و آلوسى در تفسير روح المعانى، ج 5، ص ١٩، به اين نكته تصريح كرده اند.

ص:130

برخى از مفسران، عبارت «من اهلك» را «من المدينه» تفسير كرده اند.(1)

٣. واژه بيت در صدر آيه، يعنى « وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» و در آيه بعد، يعنى « وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ» به صورت «بيوت» آمده است و در هر دو مورد بيوت به زنان اسناد داده شده است. اما در ذيل آيه، به صورت مفرد با الف و لام عهد آمده است. بنابراين اين بيت غير از بيوت در صدر آيه و آيه بعد است؛ زيرا اگر همه آن خانه ها مراد باشد، بايد براساس قواعد ادبى، «اهل البيوت» گفته شود و اگر يكى از اين خانه ها مراد است، اولاً: اين خلاف اجماع است؛ زيرا همه متفق اند كه خانه خاصى از خانه هاى زنان پيامبر اكرم (ص) مراد نيست؛ ثانياً: اگر يكى از خانه هاى همسران پيامبر (ص) مراد است، كدام است؟

بنابراين اين دليل نويسنده نيز مانند دليل اول، شبهه اى بيش نيست و شرايط يك دليل را ندارد.

دليل سوم

دليل ديگر نويسنده اين است كه چون سياق آيات قبل و بعد از آيه تطهير، درباره زنان پيامبر است، مراد از «اهل البيت» نيز زنان پيامبر خواهد بود.

ايشان مى نويسد:

وحدت سياق آيات اقتضا مى كند كه بگوييم مخاطب در آيه « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» مخاطب در آيات قبل و بعد از اين آيه است. سياق از اينكه سخن


1- ر. ك: تفسير الجلالين، ج١، ص٨١.

ص:131

بيگانه ديگرى در غير آن موضوع، ميان دو سخن كه براى يك هدف و مقصود ارائه شده اند، جلوگيرى مى كند. وگرنه هرگاه وسط كلام، سخن بى ربطى بيايد، سخن بى ارزش و زشت مى گردد و بايد كلام خداوند متعال را از آن منزه دانست.

پاسخ

دليل سوم مهم ترين دليل نويسنده است كه ما در بخش دوم، در مبحثى با عنوان «مراد از اهل بيت» آن را مطرح ساختيم و به طور مشروح به نقد و بررسى آن پرداختيم و روشن شد سياق تا هنگامى اعتبار دارد كه برخلاف آن دليل و قرينه نباشد. درحالى كه در آيه تطهير، افزون بر سخنان پيامبر اكرم (ص) ، همسران و اصحاب آن حضرت، شواهد و قرائنى وجود دارد كه نشان مى دهد اين آيه از سياق آيات مربوط به زنان پيامبر جداست.

استطراد در آيه تطهير

اين شبهه كه وحدت سياق اقتضا مى كند كه مخاطب در آيه تطهير، زنان پيامبر باشد وگرنه كلام خداوند زشت مى گردد ناشى از اطلاع نداشتن از قواعد فن بيان است. يكى از امورى كه به سخن زيبايى مى بخشد، استطراد است. بر اساس تعريف دانشمندان علم بيان، استطراد آن است كه گوينده از غرض و معنايى كه در كلام دنبال مى كند، به مناسبتى، به معنا و غرض ديگرى بيرون رود، آن گاه به غرض و معناى نخست بازگردد. (1)


1- رك: الايضاح فى علوم البلاغة، محمد بن سعد الدين الخطيب القزوينى، ص ٣٢٩؛ جواهر البلاغة فى المعانى و البيان و البديع، سيد احمد الهاشمى، ص ٣65.

ص:132

انتقال از يك سخن به سخن ديگر و بازگشت به سخن نخست، نه تنها امرى مجاز، بلكه پسنديده است و به كلام گوينده، زيبايى مى بخشد و سخنوران در خطابه ها و نويسندگان در نثر و نظم از آن بهره مى جويند. استفاده از اين روش، چنان كه «امين الاسلام طبرسى» در تفسير فاخر خود اشاره كرده است،(1)در خطابه ها و اشعار به وفور به چشم مى خورد. قرآن كريم نيز از اين روش در مواردى استفاده كرده است كه مفسران در جاى خود به آن اشاره كرده اند. براى روشن شدن اين نكته به يك نمونه از اشعار عرب و چند نمونه از آيات قرآن اشاره مى شود:

١. از نمونه هايى كه استطراد در آن به كار رفته است و اهل بيان نيز آن را به همين مناسبت ذكر كرده اند(2)، قول «سموئل» است كه چنين سروده است:

واِنّا لَقَوْمٌ لا نَرى القَتْلَ سَبَةً

إِذا ما رَأَتْهُ عامِرٌ وَ سَلُولٌ

يُقَرِّبُ حُبُّ المَوتِ آجالَنا لَنا

وَ تَكْرَهُهُ آجالُهمْ فَتَطُولُ(3)

سياق قصيده، چنان كه در جواهرالبلاغه ذكر شده، براى فخر شاعر به قبيله خود است. لكن در مصرع دومِ بيتِ نخست، از سياق به سرزنش دو قبيله «عامر و سلول» منتقل شده، آن گاه در بيت دوم به سياق بازگشته است.


1- مجمع البيان، ج ٨، ص 56٠.
2- الايضاح فى علوم البلاغه، محمد بن سعدالدين الخطيب القزوينى، ص٣٢٩؛ جواهرالبلاغة فى المعانى و البيان و البديع، سيد احمد الهاشمى، ص٣65.
3- ما قومى هستيم كه كشته شدن را عار نمى بينيم. هنگامى كه قوم عامر و قوم سلول آن را عار مى بينند. محبت به مرگ، اجل هاى ما را به ما نزديك مى سازد. اجل هاى آنان از مرگ كراهت دارد. ازاين رو طولانى مى شود.

ص:133

٢. از آياتى كه به تصريح مفسران در آن استطراد به كار رفته است، آيه ١١٣ و ١١4 سوره طه است:

« وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً * فَتَعالَى اللهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً»

و اين گونه آن را قرآنى عربى [و فصيح و گويا] نازل كرديم و انواع وعيدها [و انذارها] را در آن بازگو نموديم. شايد آنان تقوا پيشه كنند يا برايشان سبب يادآورى شود. پس بلند مرتبه است خداوندى كه فرمانرواى حقيقى است! و [اى پيامبر] نسبت به [تلاوت قرآن] پيش از آنكه وحى آن بر تو تمام شود، شتاب مكن و بگو: «پروردگارا! علم مرا افزون كن» .

همان گونه كه مشاهده مى شود، سياق دو آيه درباره نزول قرآن و اوصاف آن است. لكن با جمله « وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ» از اين سياق، به توصيه اى به پيامبر اكرم منتقل شده است. در اين جمله خداوند به پيامبر خود سفارش مى كند كه قبل از دريافت كامل وحى، در تلاوت قرآن شتاب نكند. مفسران، از جمله «زمخشرى» در «تفسير كشاف» و «بيضاوى» در «تفسير انوار التنزيل و اسرار التأويل»(1)، به استطرادى بودن جمله ياد شده، تصريح كرده اند.

٣. مورد ديگرى از آيات قرآن كه به تصريح مفسران در آن استطراد


1- الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج ٣، ص ٨٩؛ انوار التنزيل و اسرار التأويل، عبدالله بن عمر بيضاوى، ج ٢، ص٣٣؛ روح المعانى، ج ٨، ص 5٧٧.

ص:134

به كار رفته است، آيات ١١٠ و ١١١ سوره آل عمران است:

« كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ * لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يُنْصَرُونَ»

شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسان ها آفريده شده ايد؛ [چه اينكه] امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد و به خدا ايمان داريد و اگر اهل كتاب، [به چنين برنامه و آيين درخشانى]. ايمان مى آوردند، براى آنها بهتر بود. [ولى تنها] كمى از آنها با ايمانند و بيشتر آنها فاسق اند [و خارج از اطاعت پروردگار]. آنها (اهل كتاب، مخصوصاً يهود) هرگز نمى توانند به شما زيان برسانند، جز آزارهاى مختصر، و اگر با شما پيكار كنند، به شما پشت خواهند كرد [و شكست مى خورند]. سپس يارى نخواهند شد.

زمخشرى در ذيل آيه اشاره كرده است كه دو جمله « مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ» و « لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً. . .» استطرادى اند؛ زيرا سياق آيات درباره ايمان اهل كتاب است. آن گاه از اين سياق به اين نكته منتقل شده است كه چقدر از آنان مؤمن، و چقدر فاسق اند و تعامل آنان با مسلمانان چگونه است. برخى از مفسران ديگر نيز از زمخشرى پيروى كرده و دو جمله ياد شده را استطرادى دانسته اند.(1)

بنابراين قرار گرفتن آيه تطهير ميان آيات مربوط به زنان پيامبر،


1- ر. ك: روح المعانى، ج ٢، ص ٢46.

ص:135

استطراد است(1)و شايد به اين مناسبت در سياق آيات مربوط به زنان پيامبر واقع شده است كه به آنان نشان دهد كه اسوه هايى اين چنين وجود دارند كه از هرگونه رجس و پليدى پاك اند.

٢. شبهات سبب نزول آيه

برخلاف نويسندگان اهل تسنن كه اهتمام ويژه اى به سخنان پيامبر (ص) در تبيين آيات قرآن دارند، «دكتر طه دليمى» ، نويسنده كتاب «آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت ائمه» ، حديث كساء را شبهه اى مى پندارد كه اهل مخالف براى اثبات نظر خود بدان استناد مى كنند. ايشان فقط روايت چهارم را از صحيح مسلم نقل مى كند و بعد از نقل روايت مى گويد: «در اين حديث آمده كه پيامبر (ص) همسرش ام سلمه را با آنها زير عبا نبرد. بلكه به او گفت: تو از اهل بيت من هستى و تو بر خير و خوبى قرار دارى» . دليمى سه شبهه را بر حديث كساء وارد مى كند كه ما ضمن بيان شبهات، به پاسخ آنها مى پردازيم:

شبهه اول: حديث كساء مفيد حصر نيست

دليمى مى گويد:

ما نمى دانيم اين حديث، به خارج كردن امهات المؤمنين از آيه، چه ربطى دارد. نهايت آنچه اين حديث مى رساند اين است كه پيامبر مجموعه اى از خويشاوندانش را، كه در خانه اش زندگى نمى كردند، در حكم آيه داخل كرده است. [اين سخن] به اين معنا


1- ر. ك: مجمع البيان، ج ٨، ص 56٠.

ص:136

نيست كه مفهوم آيه منحصر به آنهاست و ديگران را شامل نمى شود؛ چون شرط داخل شدن آنها، بيرون رفتن بقيه نيست و رحمت الهى همه چيز را فرا گرفته است. اين رحمت به خاطر آمدن كس ديگر، براى كسى كم نمى گردد.

پاسخ: حديث مفيد حصر است

با توجه به روايات فصل دوم و نكات به دست آمده از آنها، پاسخ اين شبهه نيز با توجه به امور زير روشن است:

١. حديث كساء منحصر به روايت نقل شده از صحيح مسلم نيست. بلكه روايات فراوانى از منابع سنى و شيعه آن واقعه را نقل كرده است. تا جايى كه برخى تا هفتاد روايت شمرده اند.(1)

ما فقط هفت روايت از اين روايات را در فصل دوم نقل كرديم. از اين روايات به دست آمد كه واقعه كساء حداقل سه بار اتفاق افتاده است. بار اول در خانه ام سلمه كه آيه نيز در همين باره نازل شد و دو بار ديگر هم، پيامبر اكرم (ص) بعد از نزول آيه، همان كسانى كه هنگام نزول آيه زير كساء قرار گرفته بودند را زير عباى خود قرار داد و آيه تطهير را تلاوت فرمود. اگر كسانى كه در بار دوم يا سوم زير كساء قرار گرفتند، غير از افراد بار نخست بودند، مى توانستيم بگوييم پيامبر اكرم (ص) ، به تعبير نويسنده، مجموعه اى از خويشاوندانش را كه در خانه اش زندگى نمى كردند، در حكم آيه داخل كرده است. ولى همان طور كه بيان شد


1- تفسير الميزان، ج١6، ص٣١١.

ص:137

اصحاب كساء در هر سه بار همان افراد بودند.

براساس روايات، آيه تطهير فقط درباره اصحاب كساء نازل شده است و همسران پيامبر، نه هنگامى كه آيه نازل شده در جمع آنان بوده اند و نه در بار دوم و سوم. بنابراين بهتر بود نويسنده به جاى اين سؤال كه «ما نمى دانيم اين حديث به خارج كردن امهات المؤمنين از آيه چه ربطى دارد» ، اين سؤال را مطرح مى ساخت كه اين آيه چه ربطى به زنان پيامبر دارد؟ ! آيا به صرف قرار گرفتن آيه تطهير كنار آيات مربوط به زنان پيامبر، مى توان نتيجه گرفت كه آيه تطهير نيز مربوط به زنان پيامبر (ص) است؟ ! در واقع، وحدت سياق در صورتى قرينه است كه خلاف آن دليلى نباشد. درحالى كه روايات گذشته دليل قاطعى است بر خلاف اين سياق.

٢. حديث كساء داراى دو زبان است: زبان اثبات و زبان نفى. هم ثابت مى كند كه اصحاب كساء اهل بيت اند و هم اين وصف را از غير آنها نفى مى كند و اين چيزى جز منحصر كردن اين وصف در آنها نيست؛ زيرا هرگاه گزاره اى، وصفى را براى كسى ثابت كند و همان وصف را از ديگران نفى كند، آن گزاره مفيد حصر خواهد بود. در فصل دوم پس از نقل حديث كساء و بيان نكاتى كه از آن استفاده مى شود، چهار شاهد ذكر كرديم. اين چهار شاهد به وضوح بر نفى شمول وصف «اهل بيت» نسبت به غير آل عبا دلالت دارد.

٣. نويسنده در ذيل كلام خود اشاره مى كند كه رحمت الهى همه چيز را فرا گرفته است و اين رحمت به خاطر آمدن كسى، از ديگرى كم

ص:138

نمى گردد. اين سخن درباره رحمت عام الهى درست است؛ چنان كه خداوند مى فرمايد: « وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ» ؛ «و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است» . (اعراف: ١56) ولى درباره رحمت خاصى چون دورساختن پليدى و پاك ساختن از گناه و نافرمانى، يعنى عصمت، صحيح نيست و نبايد رحمت الهى را از جيب خود سخاوت مندانه بين افراد تقسيم كرد. وگرنه همان پاسخ به منكران نبوت پيامبر اكرم (ص) را دريافت مى كنيم. اعتراض آنان اين بود كه چرا قرآن بر مرد ثروتمندى نازل نشد. خداوند نيز فرمود:

« أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (زخرف: ٣٢)»

آيا آنان رحمت پروردگار را تقسيم مى كنند؟ ! ما معيشت آنها را در زندگى دنيا در ميانشان تقسيم كرديم و درجات بعضى را برتر از بعضى قرار داديم تا يكديگر را به خدمت گيرند و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند، بهتر است.

شبهه دوم: چگونه ساير امامان شيعه داخل در «اهل البيت» اند

دليمى در بيان شبهه دوم خود مى گويد:

اگر فرموده پيامبر (ص) مانع از دخول ديگران در زمره چهار نفر مى شود كه پيامبر (ص) فرمود از اهل بيت من هستند، پس چگونه نُه نفر ديگر از ائمه كه در آن وقت اصلاً وجود نداشتند، در زمره اهل بيت قرار مى گيرند؟ !

اگر بگوييد دلايلى بر اثبات اين مدعاست، در جواب گوييم همه

ص:139

دلايل بر اين امر دلالت مى كنند كه همسران پيامبر (ص) اهل بيت ويژه پيامبر (ص) هستند. بايد دانست دلايلى كه اهل تشيع در اين زمينه ارائه داده اند، هيچ كدام از قرآن نيست، بلكه همگى از جمله رواياتى است كه خودشان آن را جعل كرده اند.

پاسخ: پيامبر (ص) تعيين كننده مصداق اهل البيت عليهم السلام

همان گونه كه در مباحث گذشته روشن شد سخنان پيامبر (ص) ، بهترين مرجع براى شناخت اهل بيت اند. با مراجعه به سخنان آن حضرت روشن مى شود كه افراد ديگرى هم از اهل بيت اند. احاديثى كه اين سخنان را نقل مى كند، در كتاب هاى روايى معتبر اهل تسنن و اماميه وجود دارد كه براى روشن شدن حقيقت، برخى از اين احاديث را از كتاب هاى معتبر اهل تسنن نقل مى كنيم:

١. حديث ثقلين

اين حديث شريف چندين بار از پيامبر اكرم (ص) شنيده شده است؛ هم در حجةالوداع در عرفات، هم در غديرخم، هم پس از بازگشت از طائف و هم در واپسين لحظات عمر شريف پيامبر كه به بيان «ابن حجر هيتمى»(1)اهتمام آن حضرت را به ثقل اكبر، يعنى كتاب الهى، و ثقل اصغر، يعنى عترت طاهره، نشان مى دهد. اين روايت را محدثين شيعه و اهل تسنن در جوامع روايى خود با سند صحيح نقل كرده اند. ابن حجر در كتاب صواعق المحرقه مى گويد: «براى اين حديث سندهاى بسيارى است كه از


1- الصواعق المحرقه، ابن حجر، ج٢، ص44٠.

ص:140

بيش از بيست صحابه نقل شده است» .(1)مسلم (2)و ترمذى(3)هر كدام در صحيح خود، امام احمد بن حنبل در مسند خود(4)، حاكم در مستدرك(5)، طبرانى در معجم الكبير (6)، ابن حجر در صواعق (7)و بسيارى ديگر از بزرگان اهل تسنن در جوامع روايى و غير روايى خود با اختلاف اندكى آن را نقل كرده اند.

احمد بن حنبل در مسند خود روايت را اين گونه نقل مى كند كه اسودبن عامر بر ما روايت كرد كه اسماعيل بن ابى اسحاق ملائى از عطيه از ابوسعيد نقل كرد كه وى گفت:

قال رسول الله [ (ص) ]: إنّي تاركٌ فِيكُمُ الثَّقَلين أحدُهما اَكبرُ مِنَ الْآخَرِ كِتابَ اللهِ حَبلٌ مَمدودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الْأَرْضِ وَ عِترَتي اهل بيتي وَ إنَّهما لَنْ يَفترقا حَتَّى يَردا عليَّ الْحوضَ.(8)

پيامبر اكرم [ (ص) ] فرمود: «من دو چيز وزين و گران بها را ميان شما مى گذارم كه يكى از ديگرى بزرگ تر است؛ كتاب خدا كه ريسمان كشيده از آسمان به زمين است و عترت و اهل بيت خودم. اين دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در حوض بر من وارد شوند» .


1- الصواعق المحرقه، ج٢، ص44٠.
2- الجامع الصحيح، ج٧، ص١٢٢.
3- همان، ج٣، ص٢٢٧.
4- مسند احمد بن حنبل، ج١٧، ص١6٩.
5- المستدرك على الصحيحين مع تعليقات الذهبى، ج٣، ص١١٨.
6- المعجم الكبير، ج٣، ص65.
7- الصواعق المحرقه، ج ٢، ص 44٠.
8- مسند احمد بن حنبل، ج ١٧، ص١6٩.

ص:141

در برخى از نقل هاى ديگر جمله «

مَا إنْ تَمسَّكتُم بِه لَنْ تَضلُّوا بعدي » ؛ «اگر به آن دو چنگ زنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد» در روايت وجود دارد. (1)

ترمذى روايت را در سنن خود اين گونه نقل مى كند:

إنّي تارِكٌ فِيكُم مَا إنْ تَمسَّكْتُمْ بِه لَنْ تَضِلُّوا بَعدي أَحَدُهُما أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ كِتابُ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّماءِ إلَى الْأَرْضِ وَ عِترَتي أَهلُ بَيْتي وَ لَنْ يَفتَرِقا حَتّى يَردا عَليَّ الحَوضَ فَانْظُرُوا كَيفَ تَخلُفُوني فِيهما.(2)

من در ميان شما چيزى را مى گذارم كه اگر به آن چنگ زنيد، هرگز بعد از من گمراه نمى گرديد. يكى از آن دو از ديگرى بزرگ تر است: كتاب خدا كه ريسمان كشيده از آسمان به زمين است و عترت و اهل بيت خودم. اين دو هرگز از هم جدا نخواهد شد تا در حوض بر من وارد شوند. بنگريد در غياب من با آن دو چگونه رفتار مى كنيد.

از اين روايت شريف نكته هاى فراوانى استفاده مى شود كه ما به تعدادى از آنها كه مربوط به بحث فعلى است، اشاره مى كنيم:

الف) پيامبر اكرم (ص) كتاب و اهل بيت را ميراث خود معرفى مى كند. عنوان مذكور هنگامى صدق خواهد كرد كه شخص از دنيا برود. پس


1- الجامع الصحيح سنن الترمذى، محمد بن عيسى ترمذى، ج 5، ص 66٣؛ المعجم الكبير، سليمان بن احمد طبرانى، ج ٣، ص 65؛ جمع الجوامع او الجامع الكبير، جلال الدين سيوطى، ج ١، ص ٩5٨١. حاكم در مستدرك، ج ٣، ص ١١٨ روايت را بدين صورت نقل مى كند: «يا ايها الناس انى تارك فيكم امرين لن تضلوا ان اتبعتموها و هم كتاب الله و اهل بيتى عترتى» ؛ «اى مردم من دو چيز را ميان شما مى گذارم كه اگر از آن دو پيروى كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. آن دو: كتاب خدا و اهل بيت و عترتم است» .
2- الجامع الصحيح سنن الترمذى، ج 5، ص 66٣.

ص:142

زمان رحلت آن حضرت، آغاز امامت كتاب و عترت است.

ب) هر انسانى با مرگ براى هميشه از ميراث خود جدا مى شود. ولى پيامبر اكرم (ص) يادآور مى شود كه جدايى او از ميراثش تا هنگام برپايى قيامت است.

ج) حضرت تأكيد مى كند كه هيچ گاه اين دو ثقل از يكديگر جدا نمى شوند. استفاده از حرف نفى «لن» ، كه به معناى نفى ابد است، در جمله «

انهما لن يفترقا » به خوبى مى رساند كه اين دو حتى براى يك لحظه كوتاه نيز از هم جدا نمى شوند. بنابراين در هر زمانى با وجود كتاب الهى ميان امت پيامبر (ص) ، به وجود اهل بيت آن حضرت نيز پى برده مى شود.

اگر اهل بيت پيامبر (ص) فقط همان چهارتن آل عبا باشند، لازم مى آيد بين كتاب و اهل بيت پيامبر قبل از قيامت جدايى افتد؛ زيرا آن چهار تن مانند پيامبر از دنيا رحلت كردند. حال آنكه پيامبر با تأكيد فراوان جدايى آن دو را قبل از ورود در حوض ردّ فرمود. اين نشان مى دهد كه اهل بيت محدود به چهار نفر نيست و بايد در هر زمانى فردى از اهل بيت پيامبر (ص) ميان امت پيامبر (ص) باشد. در نتيجه هم اكنون نيز فردى از آنها وجود دارد؛ زيرا نتيجه تلازم و جدايى ناپذير بودن كتاب و اهل بيت آن است كه در هر زمانى از وجود يكى به وجود ديگرى پى برده مى شود و هم اكنون كتاب الهى ميان امت او وجود دارد. پس بايد اهل بيت نيز وجود داشته باشد.

برخى از عالمان اهل تسنن نيز به آنچه از حديث استفاده شد، اشاره كرده اند. ابن حجر در كتاب صواعق پس از نقل حديث ثقلين و اشاره به

ص:143

سلسله سندهاى زياد آن، اضافه مى كند:

وفي احاديث الحث على التمسك باهل البيت اشارة الى عدم انقطاع متأهل منهم للتمسك به الى يوم القيامة كما ان الكتاب العزيز كذلك و لهذا كانوا اماناً لاهل الارض.(1)

در احاديثى كه به چنگ زدن به اهل بيت ترغيب مى كند، اشاره است به اينكه پيوسته تا روز قيامت در هر زمانى فردى از اهل بيت هست كه مى توان به او چنگ زد؛ چنان كه كتاب عزيز چنين است و ازاين رو اهل بيت مايه امنيت و آسايش اهل زمين بودند.

٢. حديث دوازده خليفه

با حديث ثقلين ثابت شد كه اهل بيت محدود به آل عبا نيستند، هرچند تعداد اهل بيت از اين حديث به دست نمى آيد، ولى حديث ديگرى است كه با صراحت به دوازده خليفه اشاره مى كند. اين روايت را بخارى و مسلم در صحيح خود نقل كرده اند. (2)مسلم از «جابر بن سمره» نقل مى كند:

دَخلتُ مَعَ أبي عَلَى النَّبي [ (ص) ] سَمِعتُه يَقولُ: إنّ هَذَا الْأَمرَ لايَنْقَضِي حَتّى يَمضي فيهم إثْنا عَشرَ خَليفةً قَالَ: ثُمَّ تَكلَّم بِكلامٍ خَفِيَ عَليَّ قالَ: فَقُلتُ لأِبي: ما قالَ؟ قالَ: كُلُّهم مِنْ قُريشٍ.

با پدرم بر پيامبر [ (ص) ] وارد شدم. شنيدم آن حضرت فرمود: «اين امر به پايان نمى رسد تا اينكه دوازده خليفه به خلافت برسند» . جابر


1- الصواعق المحرقه، ج٢، ص44٢.
2- صحيح بخارى، ج6، ص٢64٠.

ص:144

گويد: «آن گاه پيامبر سخنى فرمود كه من نشنيدم» . از پدرم سؤال كردم: «آن حضرت چه فرمود؟» پدرم گفت: «آن حضرت فرمود: همه اين دوازده خليفه از قريش هستند» .

«مسلم» افزون بر اين روايت، هفت روايت ديگر با الفاظ مشابه و با سلسله سند متفاوت از جابر بن سمرة نقل مى كند.(1)افزون بر بخارى و مسلم، بزرگان ديگرى از اهل سنت نيز اين روايت را نقل كرده اند.

مراد از «هذا الامر» در اين روايت به قرينه ساير روايات، اسلام است. در روايت ديگرى كه مسلم در صحيح خود با سلسله سند ديگرى از جابربن سمره نقل مى كند، چنين آمده است:

لايَزالُ الإْسلامُ عَزيزاً إلى إثْنَيْ عَشرَ خَليفةً.(2)

همواره اسلام در عزت و استوارى به سر مى برد تا [زمانى كه] دوازده خليفه [خلافت كنند].

همچنين در سندى ديگر، از وى چنين نقل مى كند:

لايَزالُ هَذا الدِّينُ عَزيزاً مَنيعاً اِلى اثْنَي عَشرَ خَليفةً.(3)

همواره اين دين عزيز و نيرومند است تا [زمانى كه] دوازده خليفه [خلافت كنند].

گفتنى است كه پيامبر، پايان دين اسلام را به خلافت اين دوازده نفر متوقف مى كند؛ يعنى تا زمانى كه اين دوازده نفر به خلافت نرسند، دين اسلام پايان نمى پذيرد.


1- صحيح مسلم، ج6، ص٣.
2- همان.
3- همان، ص 4.

ص:145

بنابراين، روايت افزون بر تعيين تعداد خلفا، بيان مى كند در هر زمانى تا قيامت فردى به خلافت مى رسد. اما اين دوازده خليفه چه كسانى اند؟

با نگاه ابتدايى به روايت اين نكته فهميده مى شود كه آنان از قريش اند. ولى با دقت در اين روايت، روشن مى شود پايان اسلام با پايان خلافت دوازده خليفه همزمان است و بين اين دو حادثه، ارتباط وثيقى است. زيرا در برخى از اين دسته روايات اسلام با وصف «عزيزاً» توصيف شده و در برخى ديگر علاوه بر آن، با وصف «منيعاً» نيز توصيف شده است. بنابراين پيامبر اكرم (ص) در اين روايات، عزت اسلام و قوت و نيرومندى دين را به خلافت آن دوازده خليفه ارتباط داده اند. اين نشان دهنده اين واقعيت است كه اسلام، عزت و قوت خود را از دوازده خليفه مى گيرد. به تعبير ديگرى كه در اين روايات به كار رفته است، قوام دين به خلافت اين دوازده خليفه است:

«لايَزالُ الدِّينُ قائماً حَتّى تَقُومَ السّاعَةُ أَو يَكُونَ عَلَيْكُمْ إِثنا عَشَرَ خَلِيفَةً»(1)؛ «همواره دين برپاست تا قيامت برپا شود يا دوازده خليفه بر شما باشد» .

در نتيجه، اين دوازده خليفه تا برپايى قيامت هستند و عزت و اقتدار اسلام نيز به آنان است. اين دو ويژگى ما را به حديث شريف ثقلين رهنمون مى سازد؛ زيرا هر دو ويژگى براساس اين حديث در اهل بيت وجود دارد. هم آنان ميراث گران بهاى پيامبرند كه در حوض بر ايشان وارد مى شوند؛ پس بايد تا قيامت ميان امت باشند و هم قرين جداناپذير قرآن اند. خداوند متعال درباره قرآن مى فرمايد: « إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ» ؛ «اين


1- صحيح مسلم، ج6، ص4.

ص:146

كتابى است قطعاً شكست ناپذير» . (فصلت:4١) و قرين قرآن، مانند قرآن عزيز است تا اسلام بتواند در سايه عزت او عزيز بماند.

بنابراين با توجه به اين ويژگى ها معلوم مى شود اين دوازده خليفه از اهل بيت اند. تطبيق دوازده خليفه بر اهل بيت افزون بر اينكه اين روايت را با ساير روايات، مانند حديث ثقلين، هماهنگ مى سازد، با واقع نيز مطابق است. دوازده امامى كه اماميه به آن عقيده دارد، همه از اهل بيت اند: سه نفر از آل عبا و نه نفر ديگر از اولاد امام حسين عليه السلام. مدت امامت آنان سراسر تاريخ اسلام را تا برپايى قيامت، پوشانده است. هم اكنون نيز فردى از آنان ميان امت پيامبر به سر مى برد. عزت، علم و ساير كمالات آنان حتى بر دشمنانشان پوشيده نيست اما شارحان اهل سنت در شرح اين حديث و مقصود از دوازده خليفه، سرگردان و درمانده شده اند. گاه سخن دشوار مى گويند و گاه متناقض. «ابن عربى» از شارحان سنن ترمذى پس از اينكه بيش از چهل خليفه را تا عصر خود مى شمارد، مى گويد: «اگر دوازده نفر آنها را شماره كنيم، در ظاهر به سليمان مى رسيم و اگر خلفاى واقعى را شماره كنيم، تعداد آنها پنج نفر است: خلفاى اربعه به اضافه عمربن عبدالعزيز» . در آخر نيز به ناتوانى خود اعتراف مى كند و مى گويد: «من معنايى براى حديث نمى دانم» . (1)

ديگر شارحان نيز با نقد سخنان يكديگر نتوانسته اند مراد از دوازده خليفه را تعيين سازند.(2)مگر آنچه «شيخ سليمان بلخى قندوزى حنفى» از


1- شرح ابن العربى على سنن الترمذى، ابن العربى، ج٩، صص6٨ و 6٩.
2- ر. ك: المنهاج شرح النووى على صحيح مسلم ، ابوزكريا النووى، ج١٢، صص٢٠١ و ٢٠٢

ص:147

بعضى محققان چنين نقل مى كند:

احاديثى كه بر اين دلالت دارد كه خلفاى بعد از پيامبر (ص) دوازده نفرند، از طرق بسيار به حد شهرت است و ممكن نيست اين احاديث را بر خلفايى كه از صحابه بودند، منطبق ساخت؛ زيرا تعداد آنها كمتر از دوازده است. همچنين نمى توان بر پادشاهان اموى منطبق ساخت؛ زيرا عدد آنان از دوازده بيشتر است. به علاوه آنان، به جز عمربن عبدالعزيز، مرتكب ظلم و ستم بسيار شدند. . . . همچنين نمى توان بر ملوك عباسى منطبق ساخت؛ زيرا عدد آنها بيش از عدد مذكور است. به علاوه آنها كلام خدا: « قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» ؛ «بگو: هيچ پاداشى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم جز دوست داشتن نزديكانم» . (شورى: ٢٣) و حديث كساء را اندك رعايت كردند. به ناچار بايد روايت را بر دوازده امام از اهل بيت و عترت آن حضرت حمل ساخت؛ زيرا آنان در علم، جلال، شكوه، ورع و پرهيزكارى سرآمد زمان خود بودند. در حسب و نسب از عالى ترين درجه برخوردار بودند. گرامى ترين مردم در پيشگاه خداوند بودند. دانش آنان با وراثت و علم لدنى به جدشان مى رسد. صاحبان علم و تحقيق و اهل مكاشفه و توفيق، آنان را چنين معرفى ساخته اند.(1)

نكته اى كه بايد در پايان اشاره شود، معناى خلافت و جانشينى است. بديهى است مراد از خلافت، جانشينى در شئون و مناصب پيامبر است. رسول خدا (ص) داراى سه منصب الهى بود: دريافت وحى، تبيين وحى و


1- ينابيع المودة، ج ٣، ص ٢٨٩.

ص:148

رهبرى امت اسلام در امور دينى و دنيوى. آيه شريفه « وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ» (نحل: 64) منصب تبيين وحى را براى آن حضرت معرفى مى كند و آيه شريفه « يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» ؛ «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولواالامر (اوصياى پيامبر) را» (نساء:5٩) منصب امامت و رهبرى آن حضرت را بيان مى كند. با ختم نبوت و انقطاع وحى، دريافت وحى به پايان رسيد و كسى بعد از پيامبر (ص) داراى اين منصب نخواهد شد. اما تبيين وحى و رهبرى امت اسلام بعد از پيامبر اكرم برعهده جانشين پيامبر، يعنى امام، است.

حاكم در مستدرك از «انس بن مالك» نقل مى كند كه پيامبر اكرم (ص) خطاب به على فرمود:

أنتَ تبُيِّن لاُِمّتي مَا اخْتَلَفوا فيه مِنْ بَعدي.(1)

تو بعد از من آنچه را امت من در آن اختلاف داشته باشند، براى آنان بيان و روشن خواهى كرد.

براساس اين روايت، پيامبر تبيين وحى را بعد از خود بر عهده امام على عليه السلام گذاشته است. همچنين آيه شريفه « أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ» (نساء: 5٩) پس از دعوت به اطاعت از خداوند و رسول خدا، به اطاعت از اولواالامر دعوت مى كند و روشن است جانشين پيامبر از روشن ترين مصداق هاى اولواالامر است. بنابراين رهبرى امت اسلامى نيز بعد از پيامبر (ص) بر دوش امام و جانشين پيامبر گذاشته شده است.


1- المستدرك على الصحيحين، ج٣، ص١٣٢.

ص:149

٣. حديث امام على عليه السلام

پيامبر (ص) در دسته اى ديگر از روايات حتى اهل بيت را نام مى برد. اين روايات در منابع روايى شيعه فراوان است.(1)البته اين روايات، در منابع روايى اهل سنت نيز وجود دارد. در اينجا ما به روايتى از منابع اهل تسنن اشاره مى كنيم كه در منابع شيعه نيز ذكر شده است.(2)«ابراهيم بن محمد جوينى» در كتاب «فرائد السمطين» روايت مفصلى را نقل مى كند كه اميرمؤمنان على عليه السلام در برابر گروهى از بزرگان مهاجر و انصار، برترى هاى خود را يادآور مى شود و به آياتى از كتاب الهى كه درباره وى و اهل بيت نازل شده، اشاره مى كند كه از آن جمله، آيه تطهير است. حضرت فرمود:

. . . أيُّها النّاس أتَعلَمون أنَّ الله اَنزَلَ فِى كِتابه: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»

فَجَعلَني وَ فاطمةَ وَ ابنيَّ الْحسنَ وَ الُحسينَ ثُمَّ ألقى عَلَينا كساءَ و قال: أَللَّهمَّ هَولاءِ اهل بيتي وَ لَحمي يُؤلِمُني ما يُؤلِمُهم وَ يُؤذيني مَا يُؤذيهم وَ يَحرُجني ما يَحرُجُهم فَاذهبْ عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهِّرهُم تَطهيراً فَقالتْ أمُّ سلمةَ: وَ اَنَا يَا رَسولَ الله؟ فَقالَ: أنتَ إلَى خَيرٍ إنَّما اُنزلتْ فِيّ وَ في أخيّ عليِّ بنِ أبي طالبٍ وَ في ابنيَّ وَ فِي تِسعَةٍ مِنْ وُلدِ ابني الحُسينِ خاصةً لَيسَ مَعَنا فيِها لأِحدٍ شركٌ فَقالُوا كُلُّهم: نَشهَدُ أنَّ اُمَّ سَلَمةَ حَدَّثنا بِذلكَ فَسألْنا رَسولَ الله فَحدَّثنَا كَما حَدَّثنا اُمُّ سَلَمَةَ(3). . .


1- رواياتى از پيامبر ص كه تصريح به اسامى اهل بيت مى كند، نزديك به پنجاه روايت است كه در كتاب زير جمع آورى شده است: موسوعة كلمات الرسول الاعظم، لجنة الحديث فى مركز ابحاث باقرالعلوم عليه السلام، ج٧، صص١5- 4٨.
2- ر. ك: كمال الدين، ج١، ص٢٧٧.
3- فرائد السمطين، ابراهيم بن محمد جوينى، ج١، ص٣١6.

ص:150

. . . اى مردم! آيا مى دانيد هنگامى كه خداوند آيه « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» را نازل كرد، رسول خدا (ص) مرا و فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين را نزد خود آورد. سپس كسايى بر ما افكند و به درگاه خداوند عرضه داشت: «بارالها! اينان اهل بيت و گوشت من هستند. آنچه آنان را به درد آورد، مرا به درد مى آورد. آنچه آنان را آزار دهد مرا آزار مى دهد و آنچه آنان را در تنگنا قرار دهد مرا در تنگنا قرار مى دهد. پس پليدى را از آنان دور ساز و آنان را كاملاً پاك قرار ده» .

ام سلمه گفت: «اى پيامبر خدا! من هم [از اهل بيت هستم؟]» فرمود: «تو به خير و نيكى هستى. اين آيه فقط درباره من و برادرم على بن ابى طالب و دو فرزندم و نه فرزند از فرزندان فرزندم، حسين، نازل شد. هيچ فرد ديگرى با ما در اين شريك نيست» .

تمام حاضران گفتند: «گواهى مى دهيم كه ام سلمه بر ما چنين حديث كرد. آن گاه از پيامبر پرسيديم آن حضرت همان گونه كه ام سلمه حديث كرده بود، بر ما حديث كرد» .

اين روايت به خوبى بر اين نكته دلالت دارد كه اهل بيت فقط كسانى را كه هنگام نزول آيه كنار پيامبر اكرم (ص) حاضر بودند، شامل نمى شود. بلكه نه نفر ديگر نيز از اهل بيت اند.

شبهه سوم: دعاى پيامبر (ص) ناسازگار با شمول آيه

نويسنده در شبهه ديگر خود مى گويد:

حديث كسا دليلى بر اثبات نظر ما اهل سنت است و نمى تواند ادعاى اهل تشيع را مبنى بر عصمت ائمه اثبات كند؛ چون اگر آيه

ص:151

در خصوص اصحاب عبا نازل مى شد، دعاى پيامبر (ص) بر آنها معنا نداشت. . . پس پيامبر (ص) در دعاى خويش از خداوند مى خواهد كه با لطف و رحمت بيكران خويش، كسانى را كه پيامبر (ص) برايشان دعا كرده، مشمول حكم آيه قرار دهد؛ چون مى داند كه آيه، خطاب به همسران او نازل شده است. اگر پيامبر (ص) به طور قطعى مى دانست كه آل عبا مشمول حكم آيه است، هرگز برايشان دعا نمى كرد.

پاسخ: دعاى پيامبر (ص) سازگار با شمول آيه

اين شبهه نيز به دلايلى مردود است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

١. آيا دعاى آن حضرت به اين معناست كه نمى داند حكم آيه شامل آنان مى شود يا نه؟ اگر چنين باشد، لازم مى آيد در نماز نيز « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» به اين معنا باشد كه چون پيامبر (ص) نمى داند بر هدايت است يا نه، از خدا درخواست هدايت مى كند. به يقين، اين سخن درباره پيامبرخدا (ص) صحيح نيست؛ زيرا پيامبرى كه هدايت مردم را بر عهده دارد، چگونه نمى داند خود بر هدايت است يا نه؟

٢. دعا هميشه درباره امورى نيست كه انسان از وقوع آنها اطلاع ندارد. قرآن كريم دعاهايى را از پيامبر (ص) يا ديگران نقل مى كند كه آنان از وقوع مطلوبشان خبر داشتند. فخر رازى در تفسير خود به برخى از اين دعاها اشاره كرده است كه دو نمونه از آنها را در اينجا يادآور مى شويم:(1)


1- تفسير الفخر الرازى، ج ٧، ص ١١5.

ص:152

الف) در آيه پايانى سوره انبيا، خداوند دعايى را از زبان پيامبر چنين نقل مى كند: « قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ» ؛ «گفت پروردگارا! به حق داورى فرما» . پيامبر با اينكه مى داند خداوند جز به حق داورى نمى كند، باز از او مى خواهد كه به حق داورى كند.

ب) در پايان سوره بقره، خداوند از زبان مؤمنان، دعاهايى را بازگو مى كند كه يكى از آنها اين دعاست: « رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا» ؛ «پروردگارا! اگر ما فراموش يا خطا كرديم ما را مؤاخذه مكن» . (بقره: ٢٨6) پيامبر اكرم (ص) در حديثى خبر مى دهد كه از كارهاى ناپسند امتش كه از روى فراموشى يا اشتباه سر زده، مؤاخذه برداشته شده است.(1)مؤمنان با توجه به اين گفتار پيامبر (ص) باز در دعاى خود از خداوند مى خواهند كه آنان را براى اعمالى كه از روى فراموشى يا اشتباه انجام داده اند، مؤاخذه نكند.

اين دعاها نشان مى دهد كه علم به وقوع مطلوب، مانع دعا نيست. ازاين رو با اينكه آيه تطهير خطاب به اهل بيت نازل شده است و پيامبر اكرم (ص) به آن علم دارد، حضرت دست به دعا برداشته و محتواى آيه را از خداوند براى آنان درخواست كرده است.

٣. مفسران براى دعايى كه دعاكننده وقوع آن را مى داند و با اين حال دعا مى كند، اهدافى را ذكر كرده اند كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

الف) گاهى هدف از دعا، تضرع به درگاه خداوند است. فخر رازى


1- اين روايت در بسيارى از كتاب هاى روايى و تفسيرى اهل تسنن ذكر شده است: سيوطى در تفسير الدرالمنثور، ج٢، ص6٢١ بيش از ده روايت را از جوامع روايى و تفسيرى مهم، در اين مضمون نقل كرده است. اماميه نيز آن را از طريق اهل بيت عليهم السلام نقل كرده اند: ر. ك: وسائل الشيعه، ج ١5، ص ٣6٩.

ص:153

در ذيل آيه « رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا» چنين نگاشته است:

مقصود از دعا، اظهار تضرع به درگاه خداوند متعال است، نه درخواست فعل. به همين خاطر در بسيارى از موارد، دعاكننده چيزى را از خداوند مى خواهد كه يقين دارد كه او انجام مى دهد؛ خواه وى دعا كند، خواه دعا نكند.(1)

ب) گاهى هدف از دعا، به زبان آوردن نعمت هاى خداوند است و دعاكننده به پيروى از آيه شريفه « وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» ؛ «و نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن» . (ضحى:١١) نعمت هاى خداوند را در قالب دعا به زبان مى آورد.

سيوطى و محلّى در ذيل دعاى سوره بقره، به اين سؤال، كه چرا مؤمنان از خداوند مؤاخذه نكردن اعمالى را كه از روى فراموشى و خطا انجام داده اند، مى خواهند؛ با اينكه مى دانند خدا آنان را براى چنين اعمالى مؤاخذه نمى كند، چنين پاسخ مى دهند: «درخواست عدم مؤاخذه، اعتراف و به زبان آوردن نعمت خداوند است» .(2)

ج) گاهى هدف از دعا، درخواست پايدار ماندن نعمت هاى خداوند است. زمخشرى در ذيل دعاى سوره بقره چنين اظهار مى دارد: «انسان مى تواند به خاطر پايدار ماندن و توجه به نعمت خداوند، چيزى را كه مى داند براى او قبل از دعا حاصل است، از فضل خداوند بخواهد» .(3)وى افزون بر اعتراف به نعمت ها، درخواست پايدار ماندن نعمت ها را انگيزه


1- تفسير الفخر الرازى، ج٧، ص١١5.
2- تفسير الجلالين، ص 5٢.
3- الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج ١، ص ٣٣٣.

ص:154

و هدف دعا ذكر كرده است. تعداد زيادى از مفسران نيز به پيروى از زمخشرى به اين نكته تصريح كرده اند.(1)

بنابراين مى توان گفت دعاى آن حضرت براى اصحاب كساء با اينكه آيه تطهير خطاب به آنان نازل شده داراى معانى و انگيزه هاى گوناگونى است كه به بعضى اشاره مى شود:

الف) پيامبر اكرم در حضور ام سلمه به شكل دعا مصداق واژه «اهل البيت» را معرفى كرده است.

ب) پيامبر (ص) با دعاى خود، نعمت بزرگى را كه خداوند به خاندان ايشان هديه كرده و آنان را از هرگونه پليدى پاك ساخته است، بازگو مى كند.

ج) پيامبر (ص) با دعايش، پايدار ماندن اين نعمت بزرگ را از خداوند درخواست مى كند؛ زيرا عصمت و تطهير از گناه، مانند هدايت، همواره نيازمند عنايت پروردگار است. ازاين رو پيامبر (ص) نيز با اينكه در مسير هدايت است، همواره مانند ساير نمازگزاران از خداوند هدايت مى طلبد.

گفتنى است، سخن نويسنده درباره دعاى پيامبر (ص) ، كه چون حضرت مى داند آيه خطاب به همسران او نازل شده، از خداوند مى خواهد كه اصحاب كساء را نيز مشمول حكم آيه قرار دهد، سخنى نادرست است؛ زيرا هنگامى مى توان اين سخن را گفت كه آيه در جمع همسران پيامبر، و خطاب به آنها نازل شده باشد. درحالى كه براساس ده ها روايت معتبر، آيه در جمع اصحاب كساء، و خطاب به آنان نازل شده است و آنان سبب نزول آيه بوده اند، نه اينكه آيه در جمع افراد ديگرى نازل شده و


1- ر. ك: البحر المحيط، ج ٢، ص ٣٨٣؛ البحر المديد، ج ١، ص ٣٧4

ص:155

رسول خدا (ص) از خداوند شمول آن را نسبت به اصحاب كساء مسئلت نموده است.

شبهه چهارم: اختصاص نداشتن آيه به خاندان على عليه السلام

نويسنده در شبهه ديگرش بيان مى كند كه «اهل بيت» ، شامل آل عباس، آل جعفر، آل عقيل و چهار دختر پيامبر [ (ص) ] هم مى شود؛ زيرا آنان نيز از خاندان پيامبرند. چرا آيه به آل على اختصاص داده مى شود؟ چرا فقط دو نفر از فرزندان على معصوم اند؟ چرا فرزندان حسن معصوم نيستند؟ چرا فقط يكى از فرزندان حسين معصوم است؟ اگر اين آيه نصى درباره عصمت است، پس بايد همه اهل بيت معصوم باشند و اگر چنين نيست، پس آيه هيچ دلالتى بر عصمت ندارد.

پاسخ

اين شبهه به دلايلى مردود است كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

١. اگر ساير خويشاوندان پيامبر (ص) به صرف اينكه از خاندان آن حضرت اند، بايد معصوم باشند، پس بايد تمام ذريه حضرت ابراهيم عليه السلام نيز پيامبر باشند؛ زيرا خداوند سبحان درباره ذريه آن حضرت مى فرمايد:

« وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ» (عنكبوت: ٢٧)

و اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و نبوت و كتاب آسمانى را در دودمانش قرار داديم.

هر چند همه فرزندان حضرت يعقوب از ذريه حضرت ابراهيم بودند، ولى فقط يكى از آنان به مقام نبوت رسيد.

ص:156

٢. واژه «اهل بيت» نيازمند تبيين است تا روشن شود مراد از آن، چه كسانى اند. خداوند سخنان پيامبر را مرجع تبيين قرار داده است:

« وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» (نحل: 44)

و بر تو نيز قرآن را نازل كرديم تا آنچه را به سوى مردم نازل شده است، براى آنها روشن سازى.

ازاين رو در تبيين مراد از اهل بيت، بايد به سخنان پيامبر مراجعه كرد. با رجوع به روايات و دقت در آنها روشن مى شود پيامبر اكرم (ص) به چند صورت اين واژه را تبيين كرده است:

آن حضرت هم با كشيدن جامه خود روى فاطمه عليها السلام و همسر و دو فرزند او، در حديث كساء، هم با تلاوت آيه تطهير فقط درِ خانه فاطمه عليها السلام براى ماه هاى پى درپى و هم با گفتار صريح خود، به خوبى مراد از اهل بيت را تعيين فرموده است.

بنابراين هيچ گاه آيه تطهير ساير خويشاوندان پيامبر، مانند آل عباس، آل جعفر، آل عقيل و ساير دختران آن حضرت را شامل نمى شود.

بيت نبوت

با توجه به معناى واژه «اهل البيت» و اينكه اين واژه درباره برخى از خاندان پيامبر (ص) به كار رفته است، اين سؤال مطرح است كه مراد از بيت، چه بيتى است؟ آيا منظور همان مسكن انسان است؟ يا مراد از آن نسب و كسانى اند كه به او انتساب دارند.

البته از آنجا كه اصحاب كساء در خانه اى جدا از خانه پيامبر ساكن بودند و از طرفى همسران پيامبر كه با ايشان در يك خانه ساكن بودند،

ص:157

داخل در اين عنوان نشدند، پس نمى توان گفت مراد از بيت، مسكن است. همچنين چون اين عنوان؛ خويشاوندان ديگر پيامبر را شامل نشد، نمى توان گفت مراد از بيت، نسب است. بنابراين بايد واژه بيت در عنوان «اهل البيت» معناى ديگرى داشته باشد كه با شأن و مقام پيامبر اكرم نيز مناسبت داشته باشد. هرچند حضرت، همچون ديگران، داراى همسر و فرزند و خويشاوند بود، ولى افزون بر اينها داراى مقام نبوت بود. اين مقام به كمك انسان هايى نياز داشت كه از حاصل زحمات پيامبر حفاظت كنند و مانند پيامبر اكرم روشنگر وحى باشند و هدايت امت اسلامى را برعهده بگيرند.

بنابراين منظور از بيت، نه مسكن است و نه نسب، بلكه اين بيت، چنان كه برخى مفسران تصريح كرده اند(1)، بيت نبوت است. ازاين رو لزومى ندارد كه افراد اين بيت در يك خانه ساكن باشند يا در نسب با پيامبر مشترك باشند. براساس اين معنا ممكن است فردى از خويشاوندان باشد، ولى از اهل بيت نبوت نباشد. ازاين رو هنگامى كه حضرت نوح فرزند خود را در كام مرگ ديد، با خداوند چنين گفت وگو كرد: « إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي» ؛ «پسرم از خاندان من است» . (هود:45) خداوند در پاسخ او فرمود:

« يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ» (هود: 46)

اى نوح! او از خاندان تو نيست. او عمل غير صالحى است (فرد ناشايسته اى است) .

هرچند فرزند نوح، از نسب او بود، ولى چون رفتارش ناشايست بود،


1- ر. ك: مجمع البيان، ج ٨، ص 55٩.

ص:158

از اهل نوح نبود.

بنابراين در صورتى كه فرد داراى رفتار شايسته باشد، از اهل پيامبر است؛ هرچند با پيامبر نسبت نداشته باشد.

البته اين معيار اهلِ عام است؛ بدين معنا كه هر انسانى كه به پيامبر زمان خود ايمان آورد و رفتار شايسته داشته باشد، از اهل پيامبر محسوب مى شود؛ چنان كه اهل در آيه « وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ» ؛ «و [به يادآور] زمانى را كه [در آستانه جنگ احد] صبحگاهان، از ميان خانواده خود، جهت انتخاب اردوگاه جنگ براى مؤمنان، بيرون رفتى» . (آل عمران:١٢١) به همين معنا به كار رفته است. البته بنابراين رأى كه مراد از اهل در آيه، مردم مدينه است. لكن معيار اهل خاص سخت تر است و فرد بايد ويژگى هايى داشته باشد تا از خواص پيامبر، و به زبان قرآن از اهل بيت باشد.

روشن است تشخيص اهل عام، آسان و بر همگان ممكن، و تشخيص اهل خاص، امرى دشوار و بر همگان ناممكن است. ازاين رو تعيين آن جز از ناحيه خداوند امكان پذير نيست؛ زيرا چه كسى جز خداوند مى تواند تشخيص دهد كه فرد خاص، هم توان تبيين وحى و قرآن را داراست و هم توان رهبرى و هدايت انسان ها را. تعيين الهى نيز تنها از طريق فرستاده اش است. ازاين رو بايد چنين افرادى را در كلمات پيامبر اكرم (ص) جست وجو كرد. پيامبر اكرم (ص) هم با سخن صريح خود و با ذكر اسامى(1)، آنان را تعيين فرموده است و هم با تلاوت آيه تطهير بر درِ خانه على عليه السلام و


1- جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج٢٠، ص٢65.

ص:159

فاطمه عليها السلام براى ماه هاى متوالى. همچنين در روشى آميخته از گفتار و رفتار، خواص خود را در حديث كساء، كه سبب نزول آيه را تشكيل مى دهند، معين ساخت. آن حضرت پس از قرار دادن حضرت على عليه السلام، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام زير عباى خود، براى آنان دعا كرد و دعاى خود را با جمله اى آغاز فرمود كه به خوبى نشان مى دهد خواص آن حضرت منحصر در اين چهار نفرند. حضرت فرمود:

«اللَّهُمَّ هولاءِ اَهلُ بَيتي وَ خَاصَّتي»(1)؛ «بار الها! اينان اهل بيت و خواص من اند» . اگر اهل بيت آن حضرت، آل جعفر، آل عباس، آل عقيل، آل على عليه السلام و دختران آن حضرت بودند، بايد حضرت مى فرمود:

«اَللَّهُمَّ هَؤُلاءِ مِنْ اهل بيتي وَ خاصَّتي» ؛ زيرا براساس قواعد ادبى، اگر آل عبا تنها بخشى از اهل بيت بودند، بايد از حرف «مِنْ» در زبان عربى و از حرف «از» در زبان فارسى استفاده مى شد و حضرت در دعاى خود مى فرمود: «بار الها! آنان از اهل بيت من اند» . نه اينكه گفته شود: «بار الها! آنان اهل بيت من اند» . بنابراين از اينكه پيامبر (ص) عنوان «اهل البيت» را بدون حرف «مِنْ» به كار برده است، معلوم مى شود فقط چهارتن از خويشاوندان حضرت، اهل بيت و خواص آن حضرت اند.

البته حصرى كه از جمله ياد شده در حديث كساء و ديگر روايات استفاده مى شود، حصر اضافى است؛ به اين معنا كه واژه اهل بيت، هنگام نزول آيه همان چهار نفر را و بعد از آن، نه نفر ديگر را شامل مى شود. پس اين روايت با رواياتى كه تعداد اهل بيت را بيش از چهار نفر معرفى مى كند، سازگار است.


1- الدرالمنثور، ج6، ص6٠٣.

ص:160

شبهه پنجم: تشريعى بودن اراده در آيه تطهير و شواهد آن

نويسنده در پايان كتاب، شبهه ديگرى را دليل چهارم خود قرار مى دهد و مى گويد: «از جمله دلايلى كه نشان مى دهد آيه تطهير بر عصمت كسى دلالت نمى كند، اين است كه اراده اى كه در اين آيه آمده، تشريعى است، نه تقديرى و تكوينى» .

بحث درباره اينكه اراده در آيه، تكوينى است يا تشريعى در بخش دوم مطرح شد و با شواهد و قرائن ثابت شد كه اراده در آيه تكوينى است. ازاين رو در اينجا فقط شواهد نويسنده را بر تشريعى بودن اراده بررسى مى كنيم. اين شواهد عبارت اند از:

١. الفاظ آيه

شاهد نخست نويسنده اين است كه اصل در لفظ «يريد» ، اراده تشريعى است؛ زيرا مشابه اين آيه، در قرآن وجود دارد كه در مورد اراده تشريعى است.

منظور نويسنده از مشابه اين آيه، آيه 6 سوره مائده است كه خداوند مى فرمايد:

« ما يُرِيدُ اللهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ»

خداوند نمى خواهد شما را در تنگنا قرار دهد، بلكه مى خواهد شما را پاك سازد.

در اين آيه نيز همانند آيه تطهير، اراده به طهارت تعلق گرفته است. پس همان گونه كه اراده در اين آيه تشريعى است، اراده در آيه تطهير نيز تشريعى است.

ص:161

پاسخ

گفتنى است براى اينكه لفظى در معنايى، اصل باشد، يا بايد كسى لفظ را بر آن معنا وضع كرده باشد يا بر اثر استعمال زيادِ لفظ در آن معنا، با شنيدن لفظ، آن معنا زودتر به ذهن آيدآآ. اما به طور قطع، لفظ «اراده» ، فقط بر معناى اراده تشريعى وضع نشده است. همچنين اين لفظ در معناى اراده تشريعى، زياد استعمال نشده است تا با شنيدن اين لفظ، اراده تشريعى زودتر به ذهن آيد. البته نويسنده براى اثبات ادعايش به اين نكته استناد كرده است كه چون مشابه اين لفظ وجود دارد كه درباره اراده تكوينى نيست، پس اين آيه هم درباره اراده تكوينى نيست. لكن بايد گفت مشابه اين لفظ در قرآن كريم فقط همين يك مورد است و پرواضح است كه از يك مورد استعمال، كثرت استعمال حاصل نمى شود تا موجب معناى جديدى شود. بنابراين ادعاى نويسنده، ادعاى دور از حقيقت است.

افزون بر اين، در بخش دوم روشن شد معناى اراده در اراده تشريعى مغاير با معناى اراده در اراده تكوينى نيست. اراده در هر دو به يك معناست. البته اگر اراده خداوند از راه شريعت و قانون تحقق يابد، اراده تشريعى است و اگر بدون شريعت و قانون تحقق يابد، اراده تكوينى است. طهارت و پاكى در انسان، از امورى است كه مى تواند هم با اراده تكوينى تحقق يابد و هم با اراده تشريعى. آنچه نوع اراده را معين مى كند، قرائن موجود در آيه است. صدر آيه 6 سوره مائده قرينه است كه اراده ذيل آيه، اراده تشريعى است؛ زيرا در آن سخن از وضو، غسل و تيمم

ص:162

است. ولى در آيه تطهير قرائنى وجود دارد كه نشان مى دهد اراده در آيه، تكوينى است. خاص بودن اراده و ستايشى بودن لحن آيه، برخى از قرائنى اند كه در بخش دوم به آنها اشاره شد.

البته ممكن است گفته شود در آيات قبل و بعد از آيه تطهير، سخن از دستورهاى پروردگار به همسران پيامبر (ص) است و اين خود قرينه است كه اراده در اين آيه، تشريعى است. در پاسخ بايد گفت شواهد و قرائن فراوانى در بخش دوم ارائه شد كه نشان مى داد آيه تطهير از سياق آيات قبل و بعد از آن جداست. ازاين رو آيات قبل و بعد نمى تواند شاهد بر تشريعى بودن اراده در آيه تطهير باشد.

٢. حديث كساء

نويسنده براى توضيح شاهد دوم ادعايش دو شبهه وارد مى كند: يكى اينكه اگر اراده الهى در آيه تكوينى مى بود، پيامبر براى آنان دعا نمى كرد زيرا خواسته خداوند اين است كه آنان معصوم باشند.

شبهه ديگر اينكه آيا ائمه قبل از دعاى پيامبر (ص) به عصمت رسيده بودند يا بعد از آن به عصمت رسيدند؟ اگر عصمت با دعاى پيامبر (ص) به دست آمده است پس آنها معصوم نبوده اند و اگر قبل از دعاى پيامبر (ص) معصوم بوده اند، پس پيامبر (ص) چرا دعا كرده است؟ !

پاسخ

اما شبهه اول وارد نيست؛ زيرا اين شبهه، همان شبهه سوم از شبهات نويسنده بر سبب نزول آيه است كه قبلاً مطرح ساختيم و به طور مشروح پاسخ داديم. در واقع، عصمت از گناه و خطا موهبتى الهى است كه انسان

ص:163

هر لحظه به آن نياز دارد و معصوم بودن كسى دليل بر استمرار اين موهبت الهى نيست. ازاين رو پيامبر با دعاى خود از خداوند مى خواهد كه اين موهبت الهى، هميشگى و پايدار باشد.

اما شبهه دوم نيز وارد نيست؛ زيرا اولاً: اين ايراد بر دعاهاى ديگر حضرت نيز وارد است. يكى از دعاهاى آن حضرت دعاى درخواست هدايت در نماز است. پيامبر يا قبل از دعاى « اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» ؛ بر هدايت بوده است يا با اين دعا هدايت شده است. اگر قبل از اين دعا بر هدايت بوده، پس حضرت چيزى را از خداوند خواسته كه خود بدون دعا محقق بوده و اگر با دعا بر هدايت شده، پس قبل از دعا بر هدايت نبوده است. ولى به يقين پيامبر اكرم قبل از دعا بر هدايت بوده است؛ زيرا چگونه ممكن است پيامبرى كه براى هدايت آدميان فرستاده شده است، خود بر هدايت نباشد. ازاين رو خداوند خطاب به پيامبرش مى فرمايد: « وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ» ؛ «به سوى پروردگارت دعوت كن كه تو بر هدايت مستقيم قرار دارى» . (حج:6٧)

ثانياً: از دو گزينه نويسنده، گزينه اول را مى پذيريم؛ يعنى امامان قبل از دعاى پيامبر (ص) معصوم بوده اند؛ زيرا در بخش دوم روشن شد كه از ديدگاه اماميه، معصوم كسى است كه از دوران كودكى تا مرگ آلوده به گناه نشود. اما دعاى پيامبر، به معناى تحصيلِ حاصل نيست. بلكه گاهى هدف از دعا، تضرع به درگاه خداوند، به زبان آوردن نعمت ها يا درخواست پايدار ماندن آن از خداوند است. بر همين اساس هدف پيامبر اكرم (ص) در دعاى خود در حديث كساء، افزون بر معرفى اهل بيت، به

ص:164

زبان آوردن نعمت بزرگى است كه خداوند به اهل بيت عطا فرموده و همچنين درخواست پايدار ماندن اين نعمت است.

٣. سياق كلام

قرينه ديگر نويسنده بر تكوينى نبودن اراده در آيه، سياق آياتى است كه آيه تطهير در آن واقع شده است. بنابر نظر ايشان، سياقى كه آيه در آن واقع شده، سياق راهنمايى، نهى و امر است. در پنج آيه قبل از آيه تطهير، چهار آيه نخست آن در قالب راهنمايى، و آيه پنجم، در قالب نهى است كه خداوند خطاب به زنان پيامبر (ص) مى فرمايد: « فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ» ؛ «پس به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند» . صدر آيه اى نيز كه آيه تطهير در آن واقع شده است و آيه بعد از آن در قالب امر است. در صدر آيه مى فرمايد:

« وَ قَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتِينَ الزَّكاةَ وَ أَطِعْنَ اللهَ وَ رَسُولَهُ»

و در خانه هاى خود بمانيد و همچون دوران جاهليت نخستين [در ميان مردم] ظاهر نشويد و نماز را برپا داريد و زكات را بپردازيد و خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد.

سپس خداوند علت اين رهنمون ها و اوامر و نواهى را بيان مى كند و مى فرمايد: « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ» و در ادامه مى فرمايد: « وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللهِ وَ الْحِكْمَةِ» ؛ «آنچه را در خانه هاى شما از آيات خداوند و حكمت و دانش خوانده مى شود يادآور شويد» .

ص:165

پاسخ

ما در مباحث گذشته به طور مفصل درباره سياق آيات قبل از آيه تطهير سخن گفتيم و بيان كرديم هرچند سياق، مراد كلام را تعيين مى كند، لكن تعيين آن فقط در حد ظهور است و ظهور وقتى معتبر است كه دليلى خلاف آن نباشد. قرائن و شواهد داخلى و خارجى فراوانى نيز آورديم كه بيان مى كرد آيه تطهير از سياق آيات قبل از آن جداست.

نتايج مباحث

با حمد و ستايش خداوند، به تمام شبهات نويسنده پاسخ داده شد و نادرستى مطالب نويسنده در كتاب «آيه تطهير و ارتباط آن با عصمت ائمه» بيان شد. برخى از اين مطالب، ناشى از تدبر نكردن نويسنده در آيات و روايات، و برخى ناشى از بى اطلاعى وى حتى از منابع اهل تسنن است.

در پايان نتايجى را كه پس از دفع ايرادها و شبهه هاى نويسنده به دست آورديم، به طور خلاصه مرور مى كنيم:

١. به كار بردن واژه «آيه» درباره « إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً» ريشه تاريخى دارد و به زمان پيامبر اكرم (ص) مى رسد.

٢. آيه تطهير ويژگى هاى دليل بودن را براى اثبات عصمت امامان داراست.

٣. آيه تطهير افزون بر عصمت اهل بيت عليهم السلام از گناه، بر عصمت آنان از خطا و لغزش نيز دلالت دارد.

ص:166

4. نويسنده براى اثبات اينكه آيه تطهير بر عصمت دلالت ندارد، آياتى را ذكر كرد كه هيچ كدام با آيه تطهير مشابهت نداشت؛ زيرا طهارت در اين آيه به معناى پاكى اهل بيت از هر گناه و خطايى در سراسر زندگى آنهاست. ولى طهارت در آيات ياد شده به اين معانى است: طهارت از نجاست ظاهرى، طهارت از شرك و كفر، طهارت از گناه خاص، نه همه گناهان و طهارت از گناه انجام شده كه به دنبال توبه حاصل مى شود.

5. هرچند معناى لغوى «اهل» ، همسر را نيز شامل مى شود، اما قرائن و شواهد فراوانى وجود دارد كه واژه «اهل البيت» در آيه تطهير، همسران پيامبر اكرم (ص) را شامل نمى شود.

6. هرچند وحدت سياق آيات قبل و بعد آيه تطهير اقتضا مى كند كه مراد از آيه تطهير، زنان پيامبر (ص) باشد، اما سياق، زمانى قرينه است كه دليلى خلاف آن نباشد. درحالى كه قرائن و شواهد بسيارى خلاف سياق است؛ برخى از قرائن و شواهد، داخل آيه است و برخى ديگر، خارج آيه. تغيير عنوان خطاب از «نساء النبى» و «ازواج النبى» به «اهل البيت» ، تغيير ضمير خطاب از جمع مؤنث به جمع مذكر، تغيير واژه «بيوت» به واژه «البيت» و تغيير زبان از هشدار و امر به ستايش و تمجيد، از قرائن و شواهد داخلى است. اختلاف در سبب نزول، سخنان پيامبر (ص) در تبيين آيه، تلاوت آيه تطهير بر درِ خانه فاطمه عليها السلام طى ماه هاى متوالى و استناد اهل بيت به آيه تطهير، از قرائن و شواهد خارجى است.

٧. حديث كساء يكى از شواهد مهم خارجى است كه نشان مى دهد آيات قبل از آيه تطهير با خود آيه تطهير داراى وحدت سياق نيست. اين

ص:167

حديث در كتاب هاى روايى معتبر اهل تسنن و اماميه، با راويان متعدد، نقل شده است. در اين حديث، چهار شاهد قاطع بر اختصاص آيه تطهير به على عليه السلام، فاطمه عليها السلام، حسن و حسين عليهما السلام وجود دارد. اين شواهد نه تنها گواه است كه عنوان «اهل البيت» همسران پيامبر اكرم (ص) را شامل نمى شود، بلكه ديگر خويشاوندان آن حضرت را نيز شامل نمى شود.

٨. شمول عنوان اهل بيت درباره فرزندان امام حسين عليه السلام و تعداد آنها همه از احاديثى استفاده مى شود كه در كتاب هاى معتبر اهل تسنن و اماميه وجود دارد. ازاين رو حصرى كه از حديث شريف كساء و مانند آن استفاده مى شود، حصر اضافى است، نه حصر حقيقى؛ بدين معنا كه دلالت اين حديث بر اينكه مراد از اهل بيت، پنج تن آل عبايند به اين معنا نيست كه غير آنان، از اهل بيت نيستند. بلكه مراد اين است كه آن تعداد از اهل بيت كه زمان نزول آيه بودند، اين پنج تن اند.

٩. مراد از بيت در عنوان «اهل البيت» ، بيت نبوت است. نه بيت سكونت و نه بيت نسب. تعيين افراد اين بيت نيز به دست خداوند متعال است كه از طريق رسول خود به امت او ابلاغ شده است.

١٠. شواهد نويسنده بر تشريعى بودن اراده در آيه ناتمام است و شواهدى وجود دارد بر اينكه اين اراده، تكوينى است. همچنين شواهدى وجود دارد كه نشان مى دهد اراده خداوند در آيه تطهير تحقق يافته است.

ص:168

ص:169

كتابنامه

* قرآن كريم

١. الابانة عن اصول الديانة، ابوالحسن اشعرى، چاپ اول، القاهره، دارالانصار، ١٣٩٧ه. ق.

٢. الاتقان فى علوم القرآن، (جلال الدين) عبدالرحمان سيوطى، بى جا، بى تا.

٣. اساس التقديس، محمد بن عمر رازى، بى جا، بى تا.

4. الاكليل فى استنباط التنزيل، (جلال الدين) عبدالرحمان سيوطى، چاپ دوم، بيروت، دارالكتب العلمية، ١4٠5ه. ق.

5. الجامع لاحكام القرآن، محمد بن احمد قرطبى، الرياض، دار عالم الكتب، ١4٢٣ه. ق.

6. انوار التنزيل و اسرار التأويل، عبدالله بن عمر بيضاوى، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١4١٨ه. ق.

٧. الايضاح فى علوم البلاغة، محمد بن سعدالدين القزوينى، چاپ چهارم، بيروت، دارالاحياء العلوم، ١٩٩٨م.

٨. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، مؤسسة الوفاء، ١4٠4ه. ق.

٩. البحر المديد، احمد بن محمد ادريسى، چاپ دوم، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4٢٣ه. ق.

١٠. تفسير الجلالين، عبدالرحمان سيوطى و محمد بن احمد محلى، چاپ سوم، بيروت، موسسة النور للمطبوعات، بى تا.

ص:170

١١. تفسير الفخر الرازى، محمد بن عمر رازى، دارالنشر، داراحياء التراث، بى تا.

١٢. تفسير القرآن الكريم، ابن كثير دمشقى، چاپ دوم، دارالطيبة للنشر و التوزيع، ١4٢٠ه. ق.

١٣. تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، حسن بن محمد نيشابورى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4١6ه. ق.

١4. تفصيل وسائل الشيعه الى تحصيل مسائل الشريعة، محمد بن حسن حر (عاملى) ، چاپ اول، بيروت، مؤسسة آل البيت، ١4٠٩ه. ق.

١5. جامع الاصول فى احاديث الرسول، ابن اثير، چاپ اول، مكتبة الحلوانى، بى تا.

١6. جامع البيان عن تأويل آى القرآن، محمد بن جرير طبرى، چاپ اول، موسسة الرسالة، ١4٢٠ه. ق.

١٧. الجامع الصحيح سنن الترمذى، محمد بن عيسى ترمذى، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا.

١٨. الجامع الصحيح، مسلم القشيرى، بيروت، دارالافاق الجديده، دارالجيل، بى تا.

١٩. جواهر البلاغة فى المعانى و البيان و البديع، سيداحمد الهاشمى، چاپ دوازدهم، بيروت، دار احياء التراث العربى.

٢٠. الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، محمد صدرالدين، قم، مكتبة المصطفوى.

٢١. الدرالمنثور، (جلال الدين) عبدالرحمان سيوطى بيروت، دارالفكر، ١٩٩٣م.

٢٢. روح المعانى، سيد محمود آلوسى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4١5ه. ق.

٢٣. الروضة البهية فى شرح اللمعة الدمشقية، زيدالدين عاملى (شهيد ثانى) ، چاپ اول، قم، انتشارات داورى، بى تا.

٢4. زادالمسير فى علم التفسير، عبدالرحمان الجوزى، بيروت، المكتب الاسلامى، ١4٠4ه. ق.

٢5. سنن البيهقى الكبرى، احمد بن الحسين بيهقى، مكة المكرمة، مكتبة دار الباز، ١4١4ه. ق.

ص:171

٢6. السنن الكبرى، احمد نسايى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4١١ه. ق.

٢٧. شرح ابن العربى على سنن الترمذى، ابن العربى، بى تا.

٢٨. الشواهد الربوبيه، محمد صدرالدين، چاپ دوم، مشهد، مركز نشر دانشگاهى، ١٣6٠ه. ش.

٢٩. صحيح ابن حبان، محمدبن حبان، چاپ دوم، بيروت، موسسة الرسالة، ١4١4ه. ق.

٣٠. صحيح البخارى، محمد بخارى، چاپ سوم، بيروت، دار ابن كثير، ١4٠٧ه. ق.

٣١. الصواعق المحرقة، ابن حجر هيتمى، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الرسالة، ١٩٩٧م.

٣٢. فرائد السمطين، ابراهيم جوينى، بيروت، موسسة المحمودى للطباعة و النشر، بى تا.

٣٣. كافى، محمد بن يعقوب كلينى، دارالكتب الاسلامية، تهران، ١٣6٣ه. ش.

٣4. كتاب العين، خليل بن احمد فراهيدى، چاپ دوم، قم، نشر هجرت، ١4١٠ه. ق.

٣5. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، محمود زمخشرى، چاپ سوم، بيروت، دارالكتاب العربى، ١4٠٧ه. ق.

٣6. كشف المراد، حسن بن يوسف حلّى، چاپ اول، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، ١٣٩٩ه. ق.

٣٧. الكشف و البيان، ابواسحاق ثعلبى، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١4٢٢ه. ق.

٣٨. كمال الدين، محمد بن بابويه صدوق، قم، دارالكتب الاسلاميه، ١٣٩5ه. ق.

٣٩. لسان العرب، جمال الدين ابن منظور، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١4٠٨ه. ق.

4٠. مبادى الاصول، حسن بن يوسف حلّى، چاپخانه علميه، ١4٠4ه. ق.

4١. مجمع البحرين، فخرالدين طريحى، چاپ سوم، تهران، كتابفروشى مرتضوى، ١4١6ه. ق.

4٢. مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسى، چاپ سوم، تهران، انتشارات ناصر خسرو، ١٣٧٢ه. ش.

4٣. مجموع الفتاوى، احمد بن عبدالحليم بن تيمية الحرانى، چاپ سوم، دارالوفاء، ١4٢6ه. ق.

ص:172

44. محاضرات فى الالهيات، جعفر سبحانى، چاپ پنجم، قم، موسسة الامام الصادق عليه السلام، ١4٢٣ه. ق.

45. المستدرك على الصحيحين مع تعليقات الذهبى، محمد بن عبدالله حاكم، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، ١4١١ه. ق.

46. مسند، احمدبن حنبل شيبانى، موسسة قرطبه، القاهره، بى تا.

4٧. معجم مقائيس اللغة، ابوالحسين احمد بن فارس، چاپ اول، قم، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، ١4٠4ه. ق.

4٨. المعجم الكبير، ابوالقاسم طبرانى، چاپ دوم، مكتبة العلوم و الحكم، ١4٠4ه. ق.

4٩. المفردات فى الفاظ القرآن، محمدحسين راغب، چاپ اول، دمشق، بيروت، دارالعلم، دارالشاميه، ١4١٢ه. ق.

5٠. المنهاج (شرح صحيح مسلم) ، ابوزكريا النووى، چاپ دوم، بيروت، داراحياء التراث العربى، ١٣٩٢ه. ق.

5١. منهاج السنة النبوية، ابن تيميه حرانى، چاپ اول، مؤسسة قرطبة، ١4٠6ه. ق.

5٢. المواقف، عضد الدين ايجى، چاپ اول، بيروت، دارالجميل، ١٩٩٧م.

5٣. موسوعة كلمات الرسول الاعظم، لجنة الحديث فى مركز ابحاث باقرالعلوم، چاپ اول، تهران، اميركبير، ١٣٨٨ه. ش.

54. الميزان، محمدحسين طباطبايى، چاپ پنجم، قم، انتشارات الاسلامى، ١4١٧ه. ق.

55. نهاية السؤول شرح منهاج الوصول، عبدالرحيم الاسنوى، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلميه، ١4٢٠ه. ق.

56. نهج الحق و كشف الصدق، حسن بن يوسف حلّى، چاپ پنجم، قم، مؤسسة الطباعة و النشر دارالهجرة، ١4٢١ه. ق.

5٧. الهداية فى الاصول و الفروع، محمدبن بابويه صدوق، چاپ اول، قم، مؤسسه امام هادى عليه السلام، ١4١٨ه. ق.

5٨. ينابيع المودة، سليمان القندوزى، دارالاسوه، ١4١6ه. ق.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109